دیدی یه شبایی هست که با خودت میگی اگه تا صبح دووم بیارم؛ اگه تا صبح دووم بیارم...
که نمی دونی چی کار کنی
که فقط می خوای خودتو بکوبی به در و دیوار
که با خودت فک می کنی اگه امشب بگذره بقیه زندگی هم میگذره...
همین! فقط می خواستم ببینم دیدی!!!
خسته شدم از این همه برف و بارون و هوای ابری!!!
پس کی هوا خوب میشه؟!!
دارم افسردگی میگیرم
really! ما را اندکی دوست بدار ولی طولانی!!!!
میفهمی؟!!!!


نشستم تو آفیس و این کلیپ و نگاه میکنم:




اولین بار این کلپ رو تو آنکارا دیدم! دو روز بعد از انتخابات!

گیج بودم هنوز! نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده؛ فک می کردم همه چی تموم شده؛

یادمه با پپولی نشستیم و زار زدیم با این کلیپ.

حالا باز نشستم و این آهنگ و گوش می دم و باز همون جور زار میزنم!

من اینجا چی کار می کنم؟!! اینه اون راهی که باید برم؟!!
حالم از خودم به هم می خوره...

این عکس تمام حس درموندگی اون روزا بهم منتقل می کنه:


حوصله درس خوندن ندارم
می خوانم واسه مامان بابا نامه بنویسم
میگم بذار از حال الآنم بنویسم
از حال روزایی که شب قبلش واضح خواب ایران و دیدی؛ خواب مامان بابا و پپولی و مهسا؛ که اون روز مثل یه مرغ پرکنده گیج میزنی و می خوای خودتو بکوبی به دیوار!
خودم گریه م میگیره!!!!
بی خیال میشم!
فوتون و باز کردم؛ شده شکل تختایی که تو دربند درکه بود با یه تشک عالی؛ چند تا بالش و کوسن هم گذاشتم دورش! خلاصه خدا شده! جای قلیون و یه نهر آب خالیه فقط D:
اینم از جاذبه های خونه من!
زود بیاین که ممکنه جمعش کنم!