باز خواب ایران و می بینم
این دفعه خواب می بینم که پپولی می خواد بیاد آمریکا واسه یه دوره زبان
باز گریه می کنم... یه عالمه؛ واسه پپولی که قراره تنها بشه!!
بعضی وقتا فک می کنم اگه برم ایران دیگه حاضر نیستم که برگردم اینجا!
هی با خودم می گم صیر کن! عادت می کنی! اوضاع بهتر میشه!
ولی قضیه اینه که اینجا آخر دنیاس! جایی که فک می کردم چقدر می تونه زندگی عالی باشه؛
الآن همه چی هست؛ perfect نیست ولی خوبه؛ ولی شاد نیستم! تازه فهمیدم که اون چیزایی که می خوام اینا هم نیستن! ولی دیگه نمی دونم چی می خوام!
می ترسم زندگی همین جور بمونه... خیلی آزار دهنده هست؛ وقتی دیگه احساس کنی که چیزی نیست که بتونه بهت شادی بده!