تمام مسیر و فک می­کنم!
به اینکه ترم دیگه TA دکتر ... بشم یا دکتر ...؟
به اینکه با دکتر ... درس بگیرم یا با دکتر...؟
به اینکه برم تو آزمایشگاه دکتر ... کار کنم یا آزمایشگاه دکتر...؟
به اینکه با دکتر ... مقاله بدم یا با دکتر ...؟
به اینکه از امشب شروع کنم به درس خوندن یا از فردا که بتونم برا امتحان درسام و دوره کنم؟
به اینکه برا سمینارم چی کار کنم که استاد خوشش بیاد؟
به اینکه...

می بینی چه گه مزخرف خنکی شدم؟!!
دختر کوچولوی تنهای احساساتی ام.نگران نباش. موهای لخت سیاهت را هر شب شانه خواهم کرد. لباس خواب کوتاه صورتی تنت خواهم کرد که ساق های لاغر تیره ات را نشان بدهد. پتوی رنگی ات را تا زیر گلویت بالا میکشم تا احساس امنیت بیشتری کنی. کنار تختت مینشینم و به چشمهای معصومت خیره میشوم. لبخند میزنم و گونه های نرم صورتی ات را میبوسم و بعد آباژور را خاموش میکنم.. برای سقف اتاقت ستاره های شب نما میخرم تا وقتی رفتم اگر خوابت نبرد سرگرمت کنند و به خیال پردازی های کودکانه با نمکت کمک کنند. دخترم. دختر ملوس خوشگلم چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. گریه نکن! بهت قول میدم که هیچ وقت از فکرای احمقانم باهات حرف نزنم.. قول میدم نذارم همه چیز برات بره زیر سوال. گریه نکن دختر لعنتی ام. چیز ترسناکی وجود ندارد.. ببین عروسکت کنارت چه مهربان خوابیده. گریه نکن . تحمل نگاه کردن به چشمهایت را ندارم. برای وجودشان از من میپرسند. هیچ وقت بهت این خیانت را نخواهم کرد دخترکم. سعی میکنم در رویاهایم دفنت کنم. حالا آرام باش.
میای با هم دوست باشیم؟
دو تا دوست مث همه­ی دوستای دیگه.

من فقط یک observer ام!
من فقط یک observer ام!
من فقط یک observer ام!
من
فقط
یک
observer ام!

تحمل! به من تحمل بده!

من
بلاخره
فارغ
شدم!

البته از تحصیل!
وگرنه اون بچه فیله که، اگه زنده بود یه دو سالی داشت!
دلم آدمای غریبه می­خواد!
نه برا اینکه هرجور دلم می­خواد بشناسمشون!
که اونا من و از نو بشناسن!
که از این قالبایی که برام ساختن بزنم بیرون!
که از یه زاویه­ی جدید نور بتابه!
دوتا کشیده! دلم می خواد دوتا کشیده بزنم تو گوشش!
که بیدار بشه! نه اینکه تو خواب باشه که نفهمه!
هر گهی می­خواد بخوره تو بیداری بخوره!
ببین....
فقط اینا باید یه راز بمونه! خوب؟

و من همه­ی اونا رو می دونستم!
باشه!
قول؟
قول!
ولی از چشات معلوم بود که باور نکردی! چون نتونستم خوب فیلم بازی کنم! که مثلا بار اولیه که دارم اینا رو می­فهمم!
اونا راز موندن! ولی هنوزم نمی دونم چرا نباید به کسی می­گفتمشون؟ من بچه بودم! تو که ...
پارادوکس عقل و دل!
باشی و نباشی!
من یه گهم! موفق و غیرموفقشو نمی دونم! ولی یه گهم!
و این یعنی اینکه با هم خدافظی کردیم و دیگه همو نمی­بینیم!
هرچند که هیچی نگیم ولی چشما حرفشون و میزنن!
فقط یه چیزی!
هیچی! بی خیال!

اینم عکس اولین کیکی که پختم D: (البته از این کیک آماده هاست! ولی همینم هنر می خواد دیگه!)
خالیم! خیلی خالی!
دردی نیست؛ و خاطره­ای نیز؛
سوالا همه جواب داده شدن؛
مشکلا همه حل شدن؛
و همه چیزگویا بر وفق مراد است!
کم کم داره از این زندگی عقم می گیره!
چه اشتباهی رخ داده؟!!!!!!
درک کردن استعداد نمی خواد! حتی شعور اجتماعی بالا هم نمی خواد؛
فقط باید شل باشی! بی جهت باشی؛ بی جهت بی جهت؛
28 : 2 :
اون فرم احرازت رو بده برم فرم کتابخونه مرکزی رو برات بگیرم؛ یکی دوتا امضا هم از کتابخونه ها بگیرم؛
اگه حال نداری بی خیالش شو!
3:5 :
بیا روبروی بوفه

یعنی فرمه رو گرفته؟! برم لااقل امروز از یکی دوتا کتابخونه امضا بگیرم؛ بقیه ش رو هم فردا تموم می کنم!

بیااااااااااااااااااااااااااااااااا!
مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!
فک نمی کنم کسی رکوردش رو بتونه بزنه! هرچی باشه مریمه دیگه!
هرکاری اراده کنه، می کنه!
(اگه کسی فک می کنه می تونه رکوردش و بزنه یا علی!)
یه دسته نرگس توی حال؛
یه دسته نرگس توی اتاق خواب؛
یه دسته نرگس توی اتاق مطالعه؛
مست مستم!
مرسی په­په! :*
دوست دارم برات Recom بنویسم؛
با یقین به استادت بگم که بهترین رو انتخاب می­کنه؛
مطمئنم که بهترینی؛
من فقط یه فنجون خواستم!
من شکر نمی خورم!
مگه شما چای شیرین نمی خورین؟
نه! من به تلخی عادت دارم!
آره! می دونستم!
من بودم!
کنارش نشسته بودم؛
حجابم و سفت و سخت بسته بودم؛
و موهام و ترشیده بودم؛
بیشتر گفتن اینکه "برام سخته" سخته؛
خجالت می کشم بگم سخته؛
و همون غرور کودن؛
و اون سکوت سنگین؛
خنده های همراه گریه؛
ولی فکر می کنم بهتر از این بشم؛
خود خودم بودم؛
خود خود همون موقع هام!
کاش منم نمی ترسیدم و همون موقع سرم و تراشیده بودم؛ اون وقت حالم خیلی بهتر می شد!
MOTHER died today. or, maybe yesterday; I can't be sure.
من نمی خندم؛
مستقیم زل میزنم تو چشات؛ و نمی خندم؛
من از موش و گربه بازی بدم میاد؛
از آدمایی هم که می ترسن حرفاشون رک بزنن بدم میاد؛ یعنی از آدمای محتاط و ترسو و زرنگ بدم میاد؛
من از آدمایی که تو خیالشون همه چی رو می سازن و حال می کنن بدم میاد؛
از آدمایی هم که تو خیالشون بقیه رو محکوم می کنن بدم میاد؛
من از آدمایی که در مورد عقایدشون حرف نمی زنن بدم میاد؛ آدمایی که می ترسن عقایدشون نقد بشه؛
من از آدمایی که حال می کنن الکی مشکوک باشن، یا مرموز باشن، یا هرجوری زورکی جالب باشن بدم میاد؛
من از آدمایی که به خیالِ خودشون اونقد زرنگن که دم لای تله نمیدن بدم میاد؛
از آدمایی که خودشون نیستن، وقتی حالتو ندارن به زور بهت لبخند میزنن هم بدم میاد؛
من از آدمای تو قالب بدم میاد؛ آز آدمایی هم که به خاطر چیزای بیخود، اعتماد به نفس بیخود دارن بدم میاد؛
من از آدمایی که آدما رو با معیارای احمقانه دسته بندی می کنن بدم میاد؛ اصلا از آدمایی که دسته بندی می کنن بدم میاد؛

من آدمایی رو دوس دارم که رو باشن؛ که وقتی باهاشونم بفهمم الان چه حسی دارن؛
آدمایی که از هیچی نترسن؛ نه از عادی بودن؛ نه از شکستن هنجارا؛
آدمایی که به هرچی حسشون میگه گوش می کنن؛
من آدمایی رو دوست دارم که الکی به چیزی نمی چسبن؛ آدمایی که به هیچی وابسته نمی شن؛
آدمایی که دوست داشتن هم اونا رو عوض نمی کنه؛
من آدمایی رو دوست دارم که برا خودشون زندگی می کنن؛ برای خودِ خودِ خودشون؛
پ.ن. : خیلی از اینا ممکنه تو منم باشه؛ ولی این دلیل نمیشه که باز از اینا بدم نیاد؛ ممکنه من از خودم هم بدم بیاد؛
من زبون آدمایی رو که با نشونه و نماد حرف می زنن نمی فهمم؛
من زبون آدمایی رو که وقتی می خوان با من حرف بزنن به در و دیوار میگن نمی فهمم؛
من زبون ادمایی که حرفاشون و تو هزار لایه می پیچن نمی فهمم؛
من زبون آدمایی که با حرفاشون نیش می زنن و نمی فهمم؛ یعنی اصلا نمی فهمم که نیش زدن!
من حتی منظور حرفای معمولی آدما رو هم نمی فهمم؛
همه رو اونجوری می فهمم که خودم می خوام؛ با یه دید خوشبینانه ی احمقانه؛ البته غیر از اون زبون نشونه و در دیوار که اصلا نمی فهممشون!
دیگه نصیحت نمی­کنم؛ سرزنش نمی­کنم؛ راهنمایی نمی­کنم؛
دیگه مانع نمی­شم؛ مانع درد کشیدن؛ مانع راه اشتباه رفتن؛
دیگه حرف نمی­زنم؛
فقط گوش میدم و نگاه می­کنم!
خوشحالم؛ خوشحالم؛ خوشحالم که به تو شبیه نیستم!
این­و دیگه مطمئن شدم؛
حواست باشه ترس از دست دادن چیزی تو رو پایبند و بنده­ی اون نکنه؛
هرچیزی؛ هرچقدر که دوستش داشته باشی؛
هرچقدر که بزرگ باشه؛
هرچقدر که بهش وابسته باشی؛
هرچقدر که آرومت کنه؛
هرچیزی؛ حتی خدا!
آه! دخترم! دوست دارم قبل از مرگم، ازدواج تو رو ببینم!
ولی این امکان نداره مادربزرگ!
چرا؟ هنوز آماده نیستین؟ مهم نیست؛ لازم نیست مراسم باشکوه بگیرین؛ یه مراسم ساده؛
چرا گریه می­کنی دخترم؛ از مرگ من ناراحتی؟
نه! نمی­خوام ازدواج کنم!!
با خودم فک می­کنم که دوست داشنت من­و بزرگ کرد؛

بزرگ شدم؛ و بزرگ شدم؛

یه روز احساس کردم که خیلی بزرگ شدم؛

اونقد که بزرگتر از اون نمی­شد؛

اون­وقت هی بزرگتر شدم؛

هرچی بزرگتر شدم، زودتر بزرگتر شدم؛

بعدش زمان هم عجلش گرفت؛

اونقد که یه سال شد یه روز؛ شایدم یه ثانیه؛

منم جوگیر شدم و برا اینکه عقب نمونم دویدم؛

ولی می­دونی؟!! الآن یه کمی خستمه!

یعنی یه کم می­خوام استراحت کنم؛

نگاه کنم به دور و برم؛

نفسی تازه کنم؛

ولی آخه نمی­دونم چطوری؟!! آخه لامصب بدجوری شتاب گرفته! یه جورایی رفته تو نفس دوم!
...میدونی ٬ خیلی از آدما تو این دنیا زندگی میکنن که اهل اینجا نیستن . ... . خیلی به خودت تو این دنیا سخت نگیر اگه میبینی نمیتونی مثل بقیه باشی ٬‌نمیتونی از چیزایی خوشحال بشی که بقیه میشن یا هر چیه دیگه . زندگی تو و امثال تو شاید خیلی قابل مقایسه با موجودات دو پایی که بهشون میگی آدم نباشه . برای خودت با قانونای خودت زندگی کن ٬ من مطمئنم آدمایی هستن که همینجوری دوستت داشته باشن . شازده کوچولو با سؤالای عجیبش و خواسته های عجیبش ٬ دونسته‌های عجیبش و دنیای دورش حتماً میتونه برای یه سری آدم (حتی اگه نفهمنش) یه ستاره باشه که هر وقت خوشحال و لبخند میزنه یه چیزی تو دل اونا بریزه پایین :)

پ.ن: همین! فقط همین!
نشستم جلوی دانشکده؛ رو اون صندلی سبزا؛
میای می­شینی کنارم و با موبایلت بازی می­کنی؛
نمی­تونم اون حجم وسیع انرژی رو تحمل کنم؛ آخه خودم هم یه گلوله انرژیم!
آروم بلند میشم و میرم؛
پرنده­ی من رفته نشسته اون­ور و هی بی­تابی می­کنه؛ و هی بی­تابی می­کنه؛ و هی بی­تابی می­کنه!
به هر حال می خواستم به آن مرد و تو و خدا و ضمير ناخودآگاه خودم بگويم اگر خيال کرده اید با گُم شدن يک عکس تو را فراموش می کنم کور خوانده ايد، ديشب تا صبح خواب تو را ديدم و لبهايت را بوسيدم و به بهشت رسيدم. بسوزيد!
"Ich will nur dich" ;)
وای باران! باران!
شیشه­ی پنجره را باران شست؛
از دل من اما،
می­دونی چه چیزی نقش تو را شست؟!
خیلی چیزا شکست؛
خیلی چیزا فرو ریخت؛
و چه پیوند صمیمیت­ها
که به آسانی یک رشته گسست؛
کی اشتباه کرد؟
مهم اینه که آخرش وجدانم راحت باشه؛
اشکال کار از کجا بود؟
می­دونی فاصله­ها از چی­ان؟
از حرفایی که باید بگیشون؛ ولی می­ریزی تو دلت؛ از ترس؛ از احتیاط؛ از حماقت؛ از بدجنسی؛ فرقی نمی­کنه؛ مهم اینه که فاصله­ها بیشتر و بیشتر میشن؛
یه وقت دیگه؛ الآن نه!
به همین سادگی!
"شب بارونيت بخير!"
اين­و ... فرستاده؛ چرا نبايد اينو يكي ديگه بفرسته كه منم يه جوابي بهش بدم؟ چرا؟؟؟
از اون شبايي كه باهميم؛
از اون شبايي كه خوش مي­گذره؛ اون قدر كه آخرش دژ ميزنيم!
از اون شبايي كه مي­رقصيم؛ اون قدر كه با غم مي­رقصيم!
از اون شبايي كه...
يه عالمه از اين شبا كه همشون خاطره ميشن؛
کمی غم نشانه­ی محبت است؛ و زیادی غم نشانه­ی دیوانگی!
گلی بود تا این حد خودپسند… گلی بود تا این حد خودپسند… گلی بود تا این حد خودپسند… گلی بود تا این حد خودپسند… گلی بود تا این حد خودپسند…

اما تو هم مثل من بی­عقل بودی!
نمی­دونم چرا باز خواب­بند شدم!
می­دونی که گفتن یه سری حرفا برام سخته! پس وقتی دارم اعتراف می­کنم چیزی نگو! هیچی! به روی خودت و خودم هم نیار! بذار راحت باشم! باشه؟!
میشه کاری رو که قبول می­کنی تا آخرش و انجام بدی؟
میشه اگه انجامش ندادی، اون جوری نیگام نکنی؟ به اون دوستت هم بگی اونجوری نیگا نکنه که یعنی کمکش کن؟
میشه اگه کمکت کردم، اونجوری سرد نباشی؛
"اگه می­خوای بدونی کار درست چیه، چشات و ببند و به احساست گوش بده!
اگه نفهمیدی احساست چی میگه"
بقیه­ش یادم نیست، ولی میم میگه "اونوقت یا سر جات وایسا تا یکی بیاد دستت­و بگیره یا سرت و بنداز و برو!"
خب کجا می­خواین برین؟
بریم درکه؟
باشه! پس من می­برمتون!
اِ! اینجا که دار آباده!
من فک کردم دارآیاد و درکه یکی­ان!

بریم دربند؟
من از دربند بدم میاد!یه اینرسی نسبت بهش دارم! بریم توچال!
آخه راه توچال خیلی یکنواخته! چرا از دربند بدت میاد؟
نمی­دونم!
خوب بریم توچال؛
نه! باید بر اینرسی­م غلبه کنم! میریم دربند!

من حالم خوب نیست!
خوب! خیلی بالا نمی­ریم! تا هرجا تو بگی!

باز از دره اوسون میرم ایستگاه پنج!
ولی این بار گم نمیشم!
این بار خودمون میریم!
و باز چقد حال داد!
و چقد به ما گفتن که "شما دوقلویین؟"

چقد پول داری؟ من 1000 تومن دارم!
منم 3 تومن دارم!
خب! 3 تومن برا تله؛ 1000 تومنم تا تجریش! خوبه!

شما دوتا خواهرین؟
ما فامیل هم نیستیم!
اِ! من می­خواستم بگم دوقلویین! من سحر!
ما هم مریمیم!
...
ببخشیدا! ولی شریفیا خلن! البته شما معلومه که از سلامت روان برخوردارین!
نه! ما هم خلیم!

من براتون بلیط مخصوص کوه­نوردا گیر میارم!فک کنم 1000 تومنه!
مری! ضایع کردیم!
اوهوم! منم الان فهمیدم!
از ایستگاه پنج بلیط سه تومنه!
اگه بلیط کوه­نوردا رو گیر نیاریم باید اون بالا بمونیم!

خوب! حالا که بلیط گیر اوردیم یه حالی به خودمون بدیم!
اِ! مری! برا تاکسی پول نداریم! هرچی داری بریز بیرون!
صد؛ دویست؛ چارصد؛ چارصد و پنجاه؛ پونصد؛ پونصد و بیست و پنج؛...؛
بیا! یه ده تومنی هم اینجاس!
پنج تومن کم داریم!
...
یه صد تومنی!
پس بریم یه چیزی بخوریم!!!

وای! فقط اون صحنه که می­خواستیم تو تله همو بغل کنیم و اون یارو یهو در و باز کرد و پرسید" بهتون خوش گذشت" واقعا خنده بود!
اگه با تو نبودم، یه جولیا بودم! اما حالا جودیم! نمی­دونم شایدم جرویس!
فرقی نمی­کنه! مهم اینه که تو نذاشتی جولیا بشم!
عر و عور اضافی هم ممنوع!
یه اپتیمستیک احمق مث من پیدا نمیشه که گاها حرفامو بفهمه؟
روی دیوار خونمون یک کرگدن نشسته؛
گریه نکن کرگدن! تو هم یه روز می­پری؛

خیلی باهاش حال کردم؛ نمیدونم چرا؟!
منبع: یه دست و پا درازی که کرگدنا رو دوس داره!
همیشه یک جا موندن خستگی داره؛
همه­ش یک قصه خوندن خستگی داره؛
همیشه آرزو رو این ور و اون­ور
به دنبالت کشوندن خستگی داره؛

دیگه با شور یک گریه نمی­گریم؛
دیگه با شوق یک خنده نمی­خندم؛
میرم همراه کولی های آواره؛
به اینجا و به اونجا دل نمی­بندم؛
وقتی بهش سلام می­کنم، احساس می­کنم خیلی بزرگم؛
قیافه­ی ساده و سردش من­و یاد اون روزای خودم می­ندازه؛
اون روزایی که پاک بودم و بکر؛و خیلی چیزا رو ندیده بودم و تجربه نکرده بودم؛
اون پاکی رو دوست ندارم؛ ولی دلم هم نمی­خواد که چشام رذل باشن!
یعنی اونقدر کثیف بشم که لجنای اون ته بیان رو؛
دوست دارم وقتی عکس گذشته­هامو نگاه می­کنن، بگن چقدر بزرگ شده؛ نگن چقدر معصوم بوده؛
Hey you ! out there on the road
Always doing what you're told, can you help me?
Hey you ! out there beyond the wall
Breaking bottles in the hall, can you help me?
Hey you ! don't tell me there's no hope at all
Together we stand, divided we fall
دلم یه دوربین می­خواد؛
یه بیابون با آسمون صاف؛
با یه عالمه شهاب؛ که فال گوش وایسم و بعدش بهت بگم که بهترینا واسه ماست!
چو قطره­ اشکی از چشمم افتادی!
از این آدمای تو قالب دیگه حالم به هم می­خوره!
دیگه هیچ­کدوم ارضام نمی­کنن!
می­خوام برم؛
بوی موندگی...
اووووووووووووووووووووووق!
تو نگاهشون حسادت رو می­بینم؛
حسادت نه؛ یه جور غبطه خوردن؛
تو هم می­بینی؟!
خودخواه شدم؛ و خود محور؛
برای خودم زندگی می­کنم؛
آدامسم و باد می­کنم و می­ترکونم!
بلند بلند آواز می­خونم!
قهقهه می­زنم و می­خندم؛
و هرچی که به ذهنم بیاد می­گم!
شاد زندگی می­کنم؛ و دپ زدنم میشه وقتایی که شاد نیستم؛
داد می­زنم؛ داد می­زنم؛
من هستم؛ اونجوری که دلم می­خواد؛
به همه میگم که دوست دارم؛
میگم که چرا دوست دارم؛
و اینجوری تو ذهنم مرورت می­کنم؛
چرا دوسم داری؟!
دیگه نمی­تونم فک کنم که یه روزی از زندگیم بری؛
تو هستی که همیشه باشی؛
یه سری آدما فقط واسه این وارد زندگیت میشن که خودت و بهتر بشناسی!
بدونی کی هستی؛ چی میخوای؛ از چیا خوشت میاد؛ چی حالت و به هم میزنه؛ حتی اون ته لجن وجودت و ببینی!
نقششون همینه؛
همین که کارشون تموم شد میرن کنار؛
فقط باید مواظب باشی که وابسته نشی؛
اونوقت باز آدمای جدید؛ و باز یه عالمه چیزای عجیب و غریبی که می­فهمی؛
و این بازی ادامه داره...
Why did it have to happen
Why did it all have to end
ساعت­ و برا 7.5 کوک می­کنم؛
آروم از خواب بیدار می­شم؛
دو دقیقه مونده به 7.5!
خوابیدن تو این دو دقیقه لذت­بخش ترین خواباست!
می­خوابم تا ساعت زنگ بزنه!
به "م"، به "ف"، به "ا"، به...
فقط می­تونم بگم "این نیز بگذرد"
همونی که مامان به من گفت!
و بعد گذشت! و زمان شد شن روون...
لاک­های آبی رو به ناخنام می­زنم و به این فک می­کنم که همه­ی دانشگاه می­دونن که من خیلی آبی دوست دارم؛ ولی فقط خودمم که می­دونم آبی رو به خاطر چی دوست دارم!
دیگه درک نمی­کنم!
اونقد فاصله گرفتم که دیگه حتی نمی­فهمم!
فقط می­تونم به حرفات گوش بدم؛
و گریه کردنت­و تماشا کنم؛
و یه چیزی بگم که مثلا آرومت کنه!
همه رو فراموش کردم؛ همه رو؛
فقط یه چیزی اون ته ته­ها مونده؛
اینکه درد داره! خیلی هم درد داره؛
ولی حتی دیگه نمی­دونم واسه­ی چی هس اون درده؟!
از خودم بدم اومد!
همون کار تو رو رو کردم!
همونی که من­و ناراحت کرد؛ خودم هم همون­و انجام دادم و حالا اون حس مزخرف...!
باید از دلت در بیارم!
باز هم اشتباه کردی!
باز هم الکی چسبیدی به یه تنه­ی پوسیده!
تکیه دادی به یه دیوار سست!
باید می­رفتی!
سکوی پرش تو اینجا نبود!
لجبازی کردی؛ و حالا ...
دیگه نذار چیزی پابندت کنه؛ اگه مال تو باشه دنبالت میاد؛ وگرنه که...!
زندگی یک مسابقه نیست!
زندگی یک سفر است!
و تو آن مسافری باش
که در هر گامش
ترنم خوش لحظه­ها جاری­ست!
آره! راست میگی!
هر کاری رو که فک می­کنی درسته بکن! به حرف بقیه هم کاری نداشته باش!
هرچی که بیشتر می­گذره، مطمئن­تر میشم که فقط باید واسه خودمون زندگی کنیم! فقط خودمون!
یعنی این­قدر حسودی؟!!
مگه برا تو فرقی هم می­کنه؟!!
می­دونی از چی خیلی حال می­کنم؟
این که به چیزی نمی­چسبی! الکی لجبازی نمی­کنی!
همین که حس کنی باید بری، دل می­کنی و میری!
خیلی حال می­کنم!
اینجا چیزی که ارزونه، جون آدماست!
بسیار خوب؛ روزگاری بود که دنیا پر از میمون بود؛ خیلی وقت پیش.
و پر از فیل هایی که خرطوم های بزرگ و درازی داشتن؛ خیلی وقت پیش...
و زندگی تا حدی که جا داشت احمقانه بود؛ خیلی وقت پیش.
یه روز آقا فیله احساس کرد خیلی داغ کرده؛ خیلی وقت پیش.
پس رفت تا با آقا میمونه صحبت کنه؛ خیلی وقت پیش.
آقا فیله گفت:"خدای من؛
فکر کنم عاشق یه زنبور گاوی شدم.
ولی فکر نمی کنی واسه من یه کم که چه عرض کنم؛ زیادی کوچک باشه؟"
اون وقت میمون گفت:"تو مثل یه الاغ فکر می کنی؛ خیلی وقت پیش.
اون یه کم کوچیکه و تو هم یه کم گنده ای؛ خیلی وقت پیش.
پس همین جا بشین و خیلی تند نرو.
بهت می گم چرا عشقت هرگز به نتیجه نمی رسه.
این رابطه به خاطر هیکلتون غیر ممکنه. خیلی وقت پیش.
اون وقت اشکهای فیل سرازیر شد، خیلی وقت پیش.
رفت خونه تا خرطومش رو بگیره؛ خیلی وقت پیش.
اون گفت:" حالا فهمیدم که اون زنبور واسه من ساخته نشده."
بنابراین رفت و با یه کک خاکستری کوچولو ازدواج کرد؛
و اونا تا جایی که می تونستن شاد و خرم زندگی کردن؛
و بچه دار شدن—یکی؛دو تا، سه تا؛
اما اگه بخوای بدونی چطوری؛ لطفا از من نپرس،
چون این ماجرا مربوط به خیلی وقت پیشه.
شل سیلوراستاین

باهم باشیم زمین و آسمون
حسودیشون میشه به عشقمون!

به خدا راس می­گم!
البته با اجازه از آقامون!
همیشه­ی همیشه کنارم باش و حقیقت­و بهم بگو! حتی اگه فک می­کنی خیلی تلخه!
کاش ای غم! به سراغ ما نیایی باز!
دلگیرترین تولدی که رفتم؛
هیچ­کس خودش نبود؛ حتی "ن"؛
فقط یه سال؛ یه سال کافی بود تا همه­چیز عوض بشه!
فک نمی­کردم اینقد دوست داشته باشم!
حتی طاقت ناراحتی­تو نداشتم!
می­خواستم دوتا محکم بزنم تو گوشش!
خواب می­بینم باز مثل همیشه دیر کردی!
منم منتظرت نمیشم و خودم میرم.
وسط راه زنگ میزنی، میگی "کجایی؟"
میگم"من رفتم! تو هم خودت بیا!"

باز همه اومدن جز تو!
میدونم که میای؛ ولی مثل همیشه دیر! میگم "احتمالا نمیاد!" و راه میفتیم!
وسط راه زنگ می­زنی...
همه­چیز و بهش می­گم!
چیزایی که هست و نیست.
همین! و دیگه هیچی ازش نمی­خوام!
می­ذارم همونجور که خودش میگه یه چیزایی رو سرنوشت معلوم کنه!
نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوی دهلیزش
به امید دریچه­ای
دل بسته بودم.
همه­ی قیافه­ها ناآشناست!
انگار که برای اولین باره که دارم نگاهشون می­کنم!
انگار که تو این همه مدت هیچ­کی رو ندیده بودم!
و این حتی برای کلمات هم هست!

انگار به دنیای دیگه­ای وارد شدم!
می­گم "بی­خیال! دیگه نمی­خوام".
می­گه"وقتی می­تونی نخوای ..."

نمی­دونم چیکار کنم؟!! اَاَاَه!
"ا" زود میخوابه که صبح زود بلند بشه؛
از فکر و خیال خوابش نمی­بره؛
دوتایی میشینیم و خاطرات­و دوره می­کنیم؛ همه­ی خاطرات پنج سال گذشته رو؛
خاطرات ما سه تا رو!
برای یه لحظه، یه لحظه­ی کوچولو باز میرم تو همون فضا و دلم فشرده میشه.
از وقتی گفتی پیاز و سیب­زمینی رو باید مردونه ریز کرد، همین یه هنری هم که از مامانم داشتم­و فراموش کردمD:
وقتی موهاتو شونه میزنم، احساس میکنم دوست دارم؛ هرچند شاید دلم برات تنگ نشه!
اینم یه خاطره­س! با همه­ی دسته گلایی که خدا به آب میده!
یه روز میری بین مردم عادی! دیگه اینجا کسی نیست که هواتو داشته باشه و کاراتو واست راه بندازه و تو میشی یکی از اونها؛ اونوقته که از خودت می­پرسی"آدما اینجا چه­جوری زنده­ان؟!!!"
*همیشه آخرش خوب می شه
اگه خوب نشه حتما آخرش نیست....
می­شه یه بار دیگه باهم بریم کوه و من به همه­ی اون چیزایی که باید توجه کنم؟؟
دلم خیلی تنگولیده...
یه جای خالی؛ یه جای خالی که با از دست دادن خیلی چیزا بزرگ و بزرگ­تر میشه؛
نمی­دونم این چه کرمیه که ناخودآگاه لج به لجِ اونایی که دوس دارم می­ذارم و اذیتشون می­کنم!
دلم تنگ شده واسه اون­ روزایی که برام خودکارای رنگی می­خریدی که با انگیزه درس بخونم؛
دلم تنگ شده واسه اون چیزایی که واسم می­نوشتی؛ واسه گیردادنامون به هم که چی مال کیه؟! واسه از فضولی مردنامون؛
دلم حتی تنگ شده واسه اون کوه دو نفره­ای که ­رفتیم و گم شدیم و از این که تنها اومدیم ترسیدیم؛ ولی وقتی رسیدیم اون بالا کلی حال کردیم؛

این فاصله مال چیه؟!!
نمی­خوام دیگه واسه این جمع کوچیکمون بخونم:
Those were the days, oh yes those were the days
* دیگه دوست ندارم. عوض شدی. اون مریم سابق نیستی!

- مری! عوض شدی! من هنوز دوست دارم ولی ... بی­تفاوت شدی؛ یه جوری شدی!

نمی­دونم؟! شاید اثرات پروژه باشه. کاش زودتر تموم بشه!
دلم یه یواشکی می خواد؛ یه یواشکی یواشکی!
در آغوش باد من رفتم از یاد...
می­رم دانشکده، ولی دریغ ازیه آدم آشنا!
دلم ناجور می­گیره!
به یاد برو بچز می­افتم .
به “ه" mail میزنم! به “ل"؛ به "ب".

Mailشو میخونم! یخ میزنم! نمی­دونم چرا؟!
سرده! به سردی عکسایی که فرستاده!که پر از برفن!

حالم اصلا خوب نیست؛ می­ترسم از اینکه "ا" و "م" و بقیه هم برن!
که از سرما یخ بزنم! که…
ماه رو به "میم" نشون می­دم و بهش می­گم که یه شبایی با ماه حرف می­زدم!
می­خنده و می­گه که باورش نمی­شه! و من براش می­گم که یه زمانی چقدر "..." رو دوست داشتم! خنده­م می­گیره از اینکه اینقدر راحت راجع به دوست­داشتنش حرف می­زنم؛ بدون اینکه دلم آروم فشرده بشه و یه غمی گلوم­و بگیره!
هیچ وقت فک نمی­کردم اینقد همه ­چیساده باشه!
می­گه الهی که...
می­گم نه! ولی نشیمنگاه­ اونم ناپایدار!
پس کی تموم می شه؟!!
اونجایی که آیدا سیب گاز می زد یاد اون روزا می افتم.
اون روزایی که سیب گاز می زدم و دوغ می خوردم و قدم میزدم.
چقدر غریبن اون روزا برام!
چقدر دیگه نمی فهممشون!
من خوبم؛ تو مواظب اوضاع باش!
من خوبم؛ تو کارا رو راست و ریس کن!
من خوبم؛ تو حواست به بچه ها باشه!
من خوبم؛ فردا میم میاد تنها نمونه!
من خوبم؛ همه چی مرتبه؟!
من خوبم؛ با میم حرف زدی؟!
من خوبم؛ ...

اه! پس کی میای؟!
دلم برات تنگ شده؛
بهت فک می کنم.
زنگ می زنی؛ ومثل همیشه فقط آروم نفس می کشی! همین!
یادته به "ه" می­خندیدیم که یادش رفته پول تاکسی رو بده؟!!
کارِ خیلی عجیبی نکرده بود! ;)
خوب منم از این آدما می خوام!
" تا حالا واست خندیده؟! خنده هاش باحاله"
می خنده! رها و آزاد.
حال می کنم!
اینم یه میم جدید دیگه که فک می کنم دوستش خواهم داشت!

اوهوم!
حالا خوب می­دونم که همین ترس از خیلی خواستنه که اونو دور میکنه و غیرقابل دسترس!
می­دونی چی رو بهت نگفتم؟!
این که باز یه ترسی ریشه دووند تو دلم؛ ترس از تنهایی؛ از اینکه بری؛
ولی دیگه یاد گرفتم چطور جلوش وایسم! دیگه نمی­خوام اونچه رو که تجربه کردم باز تکرار بشه!
خوابت­و دیدم!
خیلی نزدیک بودی!
منتظرم نیستی؟
توی خوابت
صدای جادوی من نمی‌آید
وقتی می تونی یکی رو با خاطرات نبودنش فراموش کنی، فراموش کردن بقیه با خاطره های بودنشون فک نمی کنم کاری داشته باشه!
بهت دروغ گفتم! نه! یعنی همه چی رو نگفتم!
ناراحت که نمی شی؟!!آخه تو عادت داری!
الآن شايد زمان مناسبي نيست! فك نكني بي خيال شدما! نه! رفتم تو حالت stand by! يه وقتي ميام كه وقتش باشه! نگو زمان ايده آل وجود نداره! من دنبال زمان ايده آل نيستم!
وقتي تو نيستي هيچ كي نيس! دلم برات تنگ شده!
اونا رو برا من گذاشتي؟!! اگه برا من هم نذاشته باشي‎ مهم نيست! من خيلي ازش خوشم اومد! خيلي! راستي حق كپي رايت داره؟! ;)
باز هم درست وقتي مي فهمم كه دير شده! اگه قبلنا بود شايد بي خيال مي شدم اما حالا؟!! خيلي كاراس كه مي تونم بكنم!
عجب مصاجبه اي بودا! بر عكس دانشگاه اميركبير كه 3 دقيقه سوالاي چرت و پرت پرسيدن‚ اينجا يه ربع فقط سوال پيچم كردن! از هرچي كه خونده بودم! فك كنم رد شدم (;
فقط خواستن! خواستن تو مهمه! و بعد همه چيز خودش درست ميشه!
كار تو دزديه! دزديِ شخصيتا! و من شدم يه كاراكتر كه اتفاقا ارزشش زياده! خيلي چيزاي ديگه هم هست كه تو نمي دوني! كم كم خودم دارم علاقه مند ميشم كه اونا بهت بگم! دوست دارم خودم و رو صحنه ي تئاتر ببينم!

دارم مي جنگم! دارم براي زندگيم مي جنگم! براي همه ي اون چيزايي كه يه روزايي مي خواستم و فراموششون كرده بودم! براي زندگي! باز شدم همون مريم سابق! همون كه پر از انرژي بود! همون كه به همه انرژي مي داد! همون كه هرچي مي خواست به دست مي اورد! يادته يه روزي واست غيرقابل تصور بود؟!!!
چقد دوست داشتم بقيه هم كنارم باشن! كه اونا هم بجنگن! كه وايسن و از تلاششون لذت ببرن! از اينكه زندگيشون و مي سازن! نه اينكه ...!
ديگه باهاش درگير نمي شم! مي ذارم بياد و آروم بره! اونقد آروم كه خودمم نفهمم! فقط كاش بدونم اشتباهم كجاست؟!!
هیجان خونم کم شده!
دوست دارم یه عالمه مسئله­های قشنگ بذارن جلوم!
بعد بدون اینکه نگران هیچی باشم، آروم بشینم و الگوریتمی فک کنم!
بعد اونقد تو مسئله­ها غرق بشم که همه­چی یادم بره! همه­چی! اونوقت خداتا لذت ببرم!
می خوام به حسام اعتماد کنم! حتی همون کوچولوهایی که یه لحظه میان و میرن!
تا وقتی که فقط به فکر دیگران باشی و خودت برا خودت ارزش قائل نباشی، اونا هم برات ارزشی قائل نیستن! اون مهربونیت هم به دردی نمی خوره! فقط اونا رو اذیت می کنه!
نترس! این خودخواهی نیست!
مامان داد می زنه هنوز مثل بچه ها باید دنبالت بدوام که یه چیزی بخوری؛
حالم از بوی غذا به هم می خوره؛ ولی چیزی بهش نمیگم و میشینم سر میز و با غذا بازی می کنم!
یاد دکتر "م" میفتم که وقتی محسن داشت بااحساس می خوند گفت " عالی بود! خیلی خوب بود! واقعا شعر قشنگی بود! شاعرش کیه؟!!" و بعد از پسرش تعریف کرد که هروقت از کانادا میاد مامانش یه عالمه غذاهای رنگی براش می پزه و آخرش علی می پرسه که نونش­و از کجا خریدین؟!! و یاد اون شب تو باغ میفتم و آدمایی که هرکدومشون الآن یه جایین و پراکنده شدن!
آخرش هم خودم نمی­فهمم که چرا اینا یادم اومدن!
کفشای بابا رو می پوشم و بدو بدو از دست مامان فرار می کنم! و می­رم که به قول خودش کرم بریزم! زیرزمین­و به هم میریزیم؛
بابا هم می­خنده و نشون میده که راضیه!
با خودم فک می کنم این کارو باید زودتر می کردم!
یه زمانی خوب بودم چون بی­عرضه بودم!
زمونه کاری کرده که خیلی کثیف شدم! که دیگه "ف" هم بهم می­گه!
هرچند از کثافتای وجودم حالم به هم می­خوره؛ ولی خیلی چیزا رو می­دونم! خیلی چیزا رو تجربه کردم!
تو الآن مثل اون روزای منی! یه وقتایی می­خوام مانع بشم! بشم کاسه­ی داغ­تر از آش و ...! ولی بعد با خودم می­گم شاید لازمه! که بزرگ بشی! که دنیا رو بشناسی! که اینقدر همیشه خوب نباشی.
می شینم جلوی "م" و آزاد و رها به حرفاش گوش می دم! برای اولین بار می ذارم که یکی بهم بگه چی کار کنم؛ بدون اینکه خودم بخوام فکری بکنم!
یه حس آرامش؛ و حالا مطمئنم!
الف
ب
...
شاید همه ی حروفو دوره کنم!
اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووق!
یه سری آدم خودخواه که فقط خودشونو می بینن! فقط خودشونو!
دلم می خواد از همشون دور شم! از همه! حتی خودم!
خدایا خستمه! کمککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک!
عاقلا از اشتباهات دیگران درس میگیرن؛ باهوشا از اشتباهات خودشون!
ولی احمقا هیچوقت درس نمیگیرن!
اشتباه کردم! اینجا رو اشتباه کردم!
باید به اونچه که حس می کردم اعتماد می کردم! نه اینکه ببینم بقیه چی می گن!
حالا هم خودم باید یه جوری درسش کنم!
میدوم! جلوتر از همه!
آره! فرار می کنم! از خودم! از همه ی فکرایی که تو سرم می چرخه و کسی نمی فهمشون!
دلم می خواست بمونم ! میون همون جنگلا!
تنهای تنها! و برا خودم زندگی کنم! به دور از همه چیز و همه کس! چه آرامش خوبی داشت!
حالا میدونم زندگی همه ی اون کاراییه که نمی خوای انجامشون بدی یا دوسشون نداری یا فک می کنی نمیتونی ولی باید انجامشون بدی!
برخورد ما
بر حسب اتفاق
تماشایی ست!
در او تلاش و کوشش مغرور ماندن است!
در من گریزگم شدن و اغتشاش گام!
عصبانیم!عصبانیم! عصبانیم!
حوصله ی هیچ کس و ندارم!
می خوام دیگه به کارای خودم برسم!
فرصتی نمونده! شاید 2-3 ماه!
اااااااااااااااه!
حالم از اين موش و گربه بازيا به هم ميخوره!
بيا يه بار هم كه شده رو باشيم!
ازاین همه پیچیده فکر کردن خسته شدم!
ازدیدن آدمایی که اینقد پیچیده فک می کنن و همه چی رو سخت می گیرن خسته شدم!
دلم سادگی می خواد!
هی! مواظب گوسی من باشیا! به خاله ش هم بگو یه جور خوبی سیاش کنه که خواستنی باشه!
آره! می­دونم! الآن خیلی فشارا زیادن! اونقد که داری له میشی!
می­دونی! چند ماهِ دیگه، هیچ­کدومش نیست! فقط تویی! می­تونی آروم و راضی برگردی و به این روزا فک کنی؛ یا اینکه حتی از به یاد اوردنش هم حالت بد بشه! این دیگه دست خودته!
نیستم! تا آخرش نیستم! من نه حالشو دارم، نه انرژیشو! از من گذشته! به قول یکی "پیرتر از آنم که از نو متولد شوم".
همین که بی­خیالت میشم، میای آروم سرک میکشی تو خوابم!
خندم می­­گیره! از اینکه منتظرین که منم مثل لنی یهو بزنم زیر همه­چی!
نه بابا! هنوز هم لنی رو دوست دارم! ولی تا اونجایی که گند نزده به داستان!
شما هم الکی منتظر نباشین! الآن عقلم اونقد دیکتاتوره که جایی برا احساس نذاشته!
محکم باش! نه برا من؛ برا خودت!
تو تو زندگی کم اوردی، من تو درس!
آره! تو میتونی یه کاری بکنی؛ ولی من...؟!!
حرفا می­مونه رو دلم! حالم بده! خیلی بد!
می­خوام بگم؛ ولی نمی­دونم چه جوری؟!
بی­خیالش میشم! مث همیشه! نمی­دونم چرا؟
با خودم می­گم باید باهاش کنار بیای! اونوقت می­دونی چی میشه؟!!
تو میای و همه­ی حرفا رو می­زنی! همه­ی اون چیزایی رو که نمی­دونستم چه­جوری بگم!
باورت میشه؟!!
این فاصله ها تقصیر منه! تقصیر من که نمی­تونم حرفامو بزنم!
آره! حق با تواِ!
کاش بلد بودم کمی دختر باشم!
گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه!
هنوز هم می ترسی؟!!ازاینکه وابسته بشم؟!!
کاش می تونستم همه ی اون چیزایی رو که نمی دونی بهت بگم!
می خوام حرف بزنم!
چیزایی رو که نباید بگم میگم! همونایی که باید راز بمونن!همونایی که باید فقط مالِ خودِ خودم باشه!
مهم نیست!
اگه اینا می تونه کمک کنه پس دیگه مال من نیستن! مال هرکیه که به دردش میخوره! هرچند مرورشون خیلی حالمو بد می کنه!
نخواب! اصلا نخواب! یخ میزنیا!
دیگه از این غلطا نکنیا!
میگم باشه ولی می دونم که دروغ میگم!
یه بار دیگه! شاید هم چند بار دیگه! ولی دیگه proffesional شدم!
چی میشد CS هم تو دانشکده ی خودمون بود؟!!
اینجا فقط خوبیش اینه که می تونیم برا هم دست تکون بدیم!
باز فقط الکسه که می تونه آرومم کنه!
خالیم! خالیِ خالی! حتی برا خودم هم حرفی ندارم!
اگه نمی تونی بخوری واسه اینه که هنوز زندگی اونقدر واست تلخ نشده که اون برات شیرین باشه!
باز عکسا رو نیگاه می کنم!
ساده ان؛ ولی عمیق! شاید مثل خودت!
یعنی من دارم عاشق می شم؟؟!!
می خوام یه هفته بمیرم!
با خیال راحت!
ولی همه ی کارا افتاده برا همین یه هفته!
پس من کی می تونم بمیرم!
چیزی به پایان دو ماه نمونده ها!
دلم برا بی ربط جواب دادنات تنگ شده!
می خواستم منم باشم؛ ولی تو هم نبودی!
دلم تنگ شده؛ برا ابرا ؛ که بهت نشونشون بدم و پر از یه حس خوب بشم!
دلم تنگ شده؛ برا پروانه ها؛ پروانه های سفید؛ که نشونم بدی و پر بشی از یه حس خوب!
دلم تنگ شده؛ برا رنگین کمونی که فرقی نمی کرد از کدوم طرف شروع بشه!
می بینی؟!! فقط دلتنگیا موندن!
اون عکسا منو عاشق تو کردن!

مزاحم شما شدم
میدانم
تنها چراغ را روشن میکنم
گلها را در گلدان میگذارم
پنجره را باز میکنم
و بعد میروم...

ولی نه چراغیه؛ نه گلی؛ و نه پنجره­ای!
با یه تصویر گنگ و مبهم از خواب بیدار می­شی!
کثیف؛ پست؛ مزخرف.
تکذیب نمی­شه؛ شایدم تائید می­شه!
خسته­ای! خیلی!
ولی مگه میشه چیزی گفت؟!!
وباز میری پشت یه نقاب! که همه چیزو پنهان کنی! آخه این تصویرو هیچ­کی دوست نداره!
اگه وقتي ميتوني نخواي ‚وقتي ميخواي نميتوني
تا کی می­تونم باز نترسم از رفتنت! از تنها شدن!
می­خواستم با اون آقاهه، همون که تنها بود، حرف بزنم! خیلی حرف داشت برام! از چشاش معلوم بود!
می­خواستم یه حسی داشته باشم!
دلم می­خواست وسط اپرا داد بزنم! از همون جیغایی که تو ماشین زدم! ولی حیف که از تیمارستانای اینجا می­ترسم! اگه مثل تیمارستان "شکوه علفزار" بودن حتما داد می­زدم!
یکی می­گفت " زندگی اونقدرا هم پیچیده نیست! خیلی ساده هست! فقط تو هم باید ساده­ش بگیری!"
بعضی وقتا فکر می­کنم راست می­گفت!
شاید بعضی وقتا برا اینکه بگیم خیلی عمیقیم و پیچیده، زندگی رو می­پیچونیم و خودمون برا خودمون مشکل درست می­کنیم!
قضیه همونیه که دکتر "ت" می­گفت! فقط داریم ادای آدمای عمیق رو درمیاریم وگرنه زندگی باید خیلی ساده­تر از این حرفا باشه!
کاش بیخیال این قافله بشم و خودم برا خودِ خودم زندگی کنم!
باز هم باید تغییر کنم!
دیدن بچه ها خیلی دردناکه! اینکه اونا هم مجبورن بزرگ بشن!
می دونی؟!! مهربونی و گذشت مادرا در برابر ظلمی که کردن هیچه!
آدم خیلی باید ظالم باشه که برای فرار از چرایی زندگیش یکی دیگه رو مجبور به زندگی کنه!
کاش لااقل با مهربونی بی حدشون این ظلم و بیشتر نمی کردن!
دلم می خواد که آروم آروم برات گریه کنم و تو هیچی نپرسی!
دیگه واقعا رسیدم به آخرش! می فهمی؟!! به آخرش!!می خوام پیاده شم!


دیگه هیچ کس هیچی نمی فهمه!
نمیشه دوست داشتن رو خرید! نمیشه تنهایی رو فروخت! نمیشه...
يه اعترافي مي خوام بكنم!
يه چيزي داره اون تها خودشو به در و ديوار مي زنه!
يه چيزي داره اون تها مي ميره!
يه چيزي كه منم نميشناسمش! فقط مي دونم اگه بميره ديگه من من نمي شم!
خوب دیگه! حالا همه چیز کامله و جوره!
همون­جور که "ش" می­گه!
مثل وقتی سوم راهنمایی بودی! یادته!
اونجا هم یه شروع بود!
یه لحظه­هایی می­فهمم؛ می­فهمم که همه­اش اشتباه بوده! که حتی اشتباه خواستم! اونقدر مطمئن که فک می­کنم دیگه هیچ حسی ندارم! که فک می­کنم که آزادم؛هرچند سنگی!
چقدر این لحظه­ها کوتاهن! خیلی کوتاه!
و باز فک می­کنم که باید باشه! که یه چیزی ناقصه!
خیلی بدی! خیلی بدی اگه همه­ی اون چیزایی که گفتی دروغ باشه! که...!
بگو...! بگو که دروغ نگفتی! بگو!
اگه بعضيا با رفتنشون خودشون و ثابت مي كنن من ميخوام با موندنم وچودمو ثابت كنم!
ولی من نمی خوام هیچی رو ثابت کنم!
آخه بگو! بگو چی فک می­کنی! یه کوچولوشو بهم نشون بده که آروم بگیرم!
می­فهمی؟!!!!
كاش اونجوري بود كه فك مي كنين!!!
ديگه حتي تو...
نمي دونم! شايد خودم نخواستم!
کاش می­فهمیدم چی می­خوای بگی!
کاش حرفاتو به جای اینکه اینقدر بپیچونی ساده و مستقیم می­زدی!
اصلا چیزی می­خوای بگی؟!! یا من باز دارم برا خودم تعبیر و تفسیر می­کنم؟!!
داد می­کشم! داد می­کشم! داد می­کشم!
با همه­ی وجودم! از ته دل!
همه­ی اون چیزایی که مدتهاست رو هم جمع شدن می­ریزم بیرون!ولی هنوزم خالی نشدم!
دوست دارم میون یه دشت یا تو کوه داد بزنم!
تو هم میای؟!!!
فراموش کرده بودم! مدتها بود که فراموش کرده بودم!
احمق! همه­چی رو باز یادم اوردی!
همه­ی اون چیزایی که داشتم باهاشون بیگانه می­شدم!
ولی دیگه به همم نمی ریزه! دیگه فایلی واسشون وجود نداره!
دیگه حتی تو هم نمیفهمی!
آره! شاید منم نمی فهمم!
موقتی؟ نه؟!!
بگو باز همه چیز درست میشه! مثل روز اولش!
زندگی بازیه یا بازی زندگیه؟!!
ضعفا، شکستا و هر چیزی که تو بازیا پیش میان یه مپی از اتفاقات زندگین!
حالم از بازی کردن به هم می­خوره!
حالم از زندگی کردن به هم می­خوره!
از هردوشون متنفرم! متنفر!
باز زود جا زدی و عقب کشیدی؟!!
چه خوشت بیاد چه خوشت نیاد این رو باید تا تهش بری! حالیته؟!!!
تو یه لحظه­هایی از همه بدم میاد! از همه!همه!
اون وقتایی که خودخواه می­شن؛ و پست!
بیشتر از همه هم خودم!
در خاموشی نشسته­ام
خسته­ام
در هم شکسته­ام
من هستم
من هستم
من هستم
دیگه خودم ر­و هم نمیشناسم؟ این من پست و خودخواهه که با دیگرانه یا من مهربون و صبور؟!!!
چرا تا یه فکر خوبی می­کنم یه فکر کثیف و پست کنارش میاد؟!!
باشه! می­دونم! نباید انکارش کنم!
فک کنم آدم عاقل هم وقتی دیوانه بیند دیوانه شود! نه؟!!
یا بیماری من مسریه! البته باید خود طرف هم زمینه­ش رو داشته باشه! وگرنه چرا همه اینجوری نمیشن؟!!
"می­دونی درد تو بی دردیه!"
خیلی سنگین بود! و شاید تو اون لحظه... ؟!!
وااااااااااااااااااای!الآن دیوونه می­شم! یعنی درد چیه؟!! نکنه واقعا بی­درد باشم؟! چون شکمم سیره! چون مشکل مادی ندارم! چون ...! چون...!
احساس می­کنم بدترین دردا رو ...! نمی­دونم! شاید هم اشتباه می­کنم!
شایدم تو اون لحظه حق با تو بود! چون واسه دردای کوچیکه که آدم قیافه می­گیره و زار می­زنه! که بقیه فک کنن "واای! چه دردی داره"! وگرنه که قضیه­ی همون قضیه­ی نیش و اشک و ایناس!
باز رفتم تو اون مدایی که هیچی و هیچکس برام مهم نیست!
برام مهم نیست که آدما چی فک می­کنن؛ یا چی برداشت می­کنن!
هر کاری که دوست داشته باشم می­کنم!
هرچی دوست داشته باشم می­گم!
هرکی هم هرچی می­خواد فک کنه! اصلا مهم نیست!
فقط از یه چیز می­ترسم!
این که اینا نشونه­های بدیه!
این که اینا یعنی آدما برام مهم نیسن!
این که اینا یعنی باز شدم مثل اون روزایی که...! یعنی تو...؟!!!
نمی­دونم! نمی­دونم! نمی­خوامم در موردش فک کنم!
باز با مامان حرف میزنم!
باز یهو وسطش سگ می­شم!
باز پشیمون میشه از با من حرف زدن! ولی تنها کسیه که هنوز دلسرد نشده و از حرف زدن باهام نمی­ترسه!
یه mail، یه SMS، یه احوالپرسی ساده! ولی همهشون یه جورایی غیرمنتظره­ان!
آدما اونقدرا هم که به نظر میاد ...
آره! فقط منم که احمقم! و بی­لیاقت!
منتظر ناممکن بودن بهتر از منتظر هیچی بودنه! نیست؟!!
اگه بگم حالا دیگه مطمئنم بهم میخندی؟
حتما می­گی نوشداروی بعد از مرگ سهراب!
شاید دیر باشه ولی باز اون تهِ­تهِ دلم یه چیزی، یه چیز کوچولویی وول می­خوره؛ که نمی­ذاره ناامید بشم! که بهم آرامش می­ده! یه آرامش خوب! که تا حالا نداشتم!
کاش می­دونستم چیه؟!
آره! میخوام باز هم صبر کنم!
يادته برام معجزه ميخواستي؟!!
يادته يه روز گفتي:“معجزه شد؛ يه معجزه‌ ي سرد“؟!!
يادته...؟
مي شه بازم برام معجزه بخواي؟ ولي يه معجزه ي گرم؟!!
تو بگو به كي؛ به چي...؟!!
می­گه تا حالا کار کردی؟
می­گم نه!
می­گه پس بدون! وقتی پای پول وسط میاد آدما همشون عوض میشن! همشون!
سرم گیج میره!
همه!همه؟!!!
نه! نمیخوام! همه اینجوری نیستن! بهت ثابت می­کنم!
دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است
آسمان­های تو آبی­رنگیِ گرمایش را از دست داده است
...

دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است
خدایانِ همه­ی آسمان­هایت
بر خاک افتاده­اند
چون کودکی
بی­پناه و تنها مانده­ای
از وحشت می­خندی
و غروری کودن از گریستن پرهیزت می­دهد

این است انسانی که از خود ساخته­ای
از انسانی که من دوست می­داشتم
که من دوست می­دارم.
...

دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است
می­ترسی- به تو بگویم- تو از زندگی می­ترسی
از مرگ بیش از زندگی
و از عشق بیشتر از هردو می­ترسی.

به تاریکی نگاه می­کنی
از وحشت می­لرزی
و مرا در کنار خود
از یاد
می­بری

دیدی یه وقتایی یه چیزایی رو حس میکنی؟!
یه چیزی رو میدونی که مال خیلی بعدناست!
بعد ولی دوس نداری قبولش کنی! هی میگی "نه بابا! اینجوری نیست!"؛ ولی یه چیزی اون ته تها میگه " خیلی نترس! ولی همینه"!
الآن همون حسو دارم! مث همون وقتی که اون اومد و من حس کردم که دیگه نمیره! ولی هی با خودم گفتم"نه! زود میره ! زود میره! " و بعد اون هنوزم...!
از این حس خیلی میترسم! خیلی!
از دوست داشتن می­ترسم!
وقتی به دوست داشتن فک می­کنم یه درد تلخی می­پیچه تو همه­ی وجودم! اونقدر تلخ که دیگه حتی برای لحظه­ای نمی­خوام تجربه­ش کنم!تلخِ تلخ!
کرگدن­ها هم عاشق می­شوند!
ولی...
کرگدن­های عاشق
میمیرند!

درشكه اي مي خواهم سياه
كه ياد تو را با خود ببرد
يا نه
نه
ياد تو باشد
مرا با خود برد
٭ زندگي همه اون چيزاييه که وقتي عاشق مي شي فکر مي کني اصلامهم نيستن....
دیگه نه ناراحت می­شم، نه فرار میکنم!
دیگه حتی دلم هم نمی­سوزه!
فقط از خودم متنفر می­شم! از خودم!
باز هم خود ویرانگری!
حواست هس شدی همونی که برا "د" می­گفتی که حالش به هم بخوره ازت؟!!!
اه! نمی­دونم چرا اینجوری شدم!
با هرکی حرف می­زنم طرف فک میکنه بهم برخورده یا اینکه از اون روزای سگیمه! ولی من که خوبم که! تازه فک میکنم باانرژی جوابشو دادم و کلی تحویلش گرفتم! بعد اینقد ضدحاله!
احساس می­کنم که این آخرین زنجیر هم داره پاره می­شه!
ولی من نمی­خوام ...
یعنی برا تو اهمیتی نداره؟!! پس یه کاری بکن! من دیگه انرژی ندارم...
I want you
To be free of all the pain
You have inside

You cannot hide
I know you tried
To be who you couldn't be
You tried to see inside of me

And now i'm leaving you
I don't want to go
Away from you

Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside

You cannot hide
I know you tried
To feel...
To feel...
کوه! تنها جایی که واقعا آرومم! تنها لذتی که دردی توش نیس! تنها کاری که حتی خاطره­ی نبودنت هم توش نیس! تنها تنهایی که غمی توش نداره!
اه! چرا نمی فهمین واسه نریختن اشکامه که نیشمو تا گوشم باز میکنم و میخندم؟!!
از گل­آقا:
اگه کسی معتقده که زندگی یعنی احساسات پاک و دوست­داشتنی، عاشقه؛ اگه فکر می­کنه زندگی یه دوران حماقت و ابلهیه، نه!
همه حساسن! همه بهشون بر می خوره! همه برا خودشون یه چیزایی دارن که نمی شه در موردش شوخی کرد! همه! حتی من!
چقد دلم می­خواد آسوده بخوابم بی­درد و غصه!
دیگه حتی فرمت شدن و ریبوت شدن فایده نداره!
فقط خواب! یه خواب ابدی!
با بچه­ها نشستیم؛ داریم میگیم و میخندیم! یهو احساس می­کنم چقد تنهام! همه­ی غمای دنیا رو سرم خراب میشه! سعی میکنم لبخند بزنم!

با "ف" و "ر" داریم آموزشا رو میریم! هی شیطنت می­کنم! صدای "ر" در میاد که بابا! چقد تو تخسی! یهو احساس می­کنم چقد تنهام! همه­ی غمای دنیا رو سرم خراب میشه! سعی میکنم لبخند بزنم!

با "ف" حرف می­زنم ! یه عالمه وقته هم­و ندیدیم! داریم برا هم تعریف می­کنیم! یهو احساس می­کنم چقد تنهام! همه­ی غمای دنیا رو سرم خراب میشه! سعی میکنم لبخند بزنم!

غم تنهایی اسیرت می­کنه!
تا بیای بجنبی پیرت می­کنه!
حتی دیگه صدای آقای "ق" هم درومده!
با "ر" رفته بودم دانشکده؛ آقای "ق" تا من­و دید (متوجه­ی "ر" نشد!) گفت: "آفرین! تو بلاخره تونستی یه کاری برا خودت بکنی!" بعد که "ر" بهش سلام کرد قیافش رفت تو هم و گفت: "شما که هنوز باهمین! پس کی میخواین یه کاری واسه خودتون بکنین؟!!"
خلاصه که آقای "ق" هم نگران شده!

همه­ی سناریوها رو نوشتم!
همه­ی نقشا رو بازی کردم!
دیگه هیچی نمونده! هیچی!
یه غم! یه غم تلخ!
غم نرفتن!
غم نرسیدن !
غم ازدست دادن!
غم فاصله ها! از هم دوربودنا!
یعنی چیزی هس که شادی واقعی رو به من برگردونه؟!!!
آهنگ (Runaway(Cher رو گوش میدم.
مامان میگه: این زنه؟
-اوهوم!
-اینم مثل خودته! باید یه خرده شرک و سیندرلا ببینه!
یه حس آروم و خوب!
وقتی که بابا می­پرسه "چطوری ململ خانم؟" وسرمو میگیره و آروم موهامو صاف میکنه و تو چشام نگاه می­کنه!
اونوقت حس می­کنم دنیا با همه­ی زشتیاش می­تونه لحظاتی هم آروم و قشنگ باشه!
چقدر دوست دارم باز هم بچه بشم! بچه­ی بچه!
اونوقت خودمو به خواب بزنم تا بابا بغلم کنه و ببرتم تو جام بخوابونتم!
یا باز با یه بیست خدا تا خوشحال بشم و برای جایزه­م چیزای عجیب غریب بخوام!
کاش باز حس می­کردم که دنیا مال منه!
نشستم و کتاب می­خونم!
بابا یه نگاهی بهم می­کنه و آروم می­خنده!
یعنی لبخند میزنه! یه لبخندی که احساس می­کنم تهش تلخه!
- به چی می­خندی؟!!
باز می­خنده!
می­دونم به چی فکر میکنه! این روزا خیلی باهم حرف زدیم!
- کجای کار اشتباه کردی؟!! که من شدم دخترت! ؛)
* نمی­دونم! باید فک کنم!
می­خندم!
- پس فک کن یه کتابی چیزی بنویس که بقیه دچار این مشکل نشن!
و بعد دلم برای هردوشون می­سوزه! هم مامان هم بابا! که بچه­شون اینقد گهه! که اون چیزی نشدم که می­خواستن!
من و تو باهم سر یه کلاس!
خیلی هیجان­انگیزناکه!خیلی!
باهم درس بخونیم! امتحان بدیم!وااااااااااااااااااااای!
کاش کلاسه زودتر شروع بشه!
بلاخره آدرس وبلاگش­و برام آف میذاره!
چقد دوس دارم حرفاشو بخونم!
خیلیاش حرفاییه که نمی­دونم چه­جوری بگمشون!
مثل اون روزا! که اون گریه می­کرد و من نگاش می­کردم و بهش حسودی می­کردم!
هنوز هم بهش حسودی می­کنم! که با همه­ی طوفانا هنوز خوبه! که مثل من پست نشده!
بلاخره وقت کردم با بابا برم رانندگی!
خیلی فاز داد!
فقط یکی دوبار به جای ترمز گاز دادم!
ولی به قول بابا، شیره نگیرم یه چیزی می­شم! :D
کلی با خودم کلنجار میرم! کلی حرف میزنم! دلیل و استدلال میارم! که باید خوب باشم! نباید افسرده باشم! باید برم مسافرت! عید دیدنی! بلاخره خودمو راضی میکنم! به خاطر تو! چون نمی­تونم ازت بدم بیاد! پس شاد می­شم!
میرم خونه­ی میم اینا! هنوز نرسیدم میگه " باز تو قاط زدی؟! از نگات معلومه! پس تو کی می­خوای خوب شی؟!!"
ومن ؟!! خندم میگیره که فک میکردم چقد خوب شدم!
مي خوابم كه فراموش كنم...جاي خالي يه چيز بزرگ رو...
جاي خالي يه خيال رو!
می­خوام حماقت کنم!
یه بار می­خوام فک نکنم! به تهش! به اینکه میشه یا نه! به اینکه منطقی هس یا نه!
دیگه عقلم زیادی داره حکومت می­کنه!
نمیخوام اختیار همه­ی امور رو بدم بهش! اینجا رو باید احمق بود که موفق شد!
پس پیش به سوی حماقت!
به مامان می­گم براش دعا کنه!
می­گه"برا اون؟!! چی دعا کنم؟!!!"
می­گم همونایی که برا من می­کنی!
هاج و واج نگام می­کنه و می­پرسه "ازش خبری نداری؟!!برگشته؟!!"
فک کنم خنده­ی تلخم به یادش میاره که برگشتنی در کار نیست!
1 2 3
آزمایش میکنم!