مصطفی و راضی هم رفتن
باز تنها شدم
هوا هم که لعنتی بارونیه
ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه
امروز تو دانشکده واسه Grad ها و استادا مهمونی ناهار (البته ناهار که چه عرض کنم پیتزا و سالاد!!) بود.
اولین برنامه رسمی ای بود که میرفتم و خوب طبیعتا کسی من و نمی شناخت.
یه کم با بقیه دانشجو ها حرف زدم.
یکی از استادا اومد جلو و خودش و معرفی کرد؛ طبیعتا منم خودمو معرفی کردم!
گفت آها! تو همون مریمی هستی که استیو می گفت! پس بلاخره اومدی و تبریک می گم و اینا
بعدشم شروع کرد ازم سوال در مورد ایران و اتفاقات اخیر پرسیدن.
تقریبا همه تا می فهمن من از ایران اومدن می خوان از اونجا بدونن و اینکه چی میشه و ...
ولی جالب ترین قسمت قضیه آخر ناهار بود که تقریبا همه استادا اومدن و بهم Welcome گفتن!!!
تا حالا اینقد تحویل گرفته نشده بودم! همه میدونستن که کارای ویزام طولانی شده و بقیه ماجراها!!
باحالترینشون استادی بود که رفتم واسه talk ش؛ آخر ارائه ش اومد خودش و معرفی کرد و وقتی فهمید من مریم معروفم!!! که رسیدم کلی شاکی شد که چرا کسی بهش نگفته که من رسیدم!!!!
رابطه استادا و دانشجوها واقعا عالیه اینجا.
و این خیلی به آدم انگیزه میده که درس بخونه.
مثلا استیو حتی در مورد اینکه از کجا برم خرید کنم یا اینکه خودم آشپزی کنم و ... صحبت میکنه!
کاش یه کم استادا تو ایران یاد می گرفتن!
خونه م فرنیش شد
حالا یه جایی هست که احساس می کنم مال خودمه؛
می تونم بشینم و فک کنم به این مدت؛
به کاری که کردم!
اون قدر تب رفتن تو ایران زیاد هست که فک نکنم هیچ کی به اصل موضوع فک کنه! فقط می خوایم بریم! شایدم حق داشته باشیم!
فک نکنم این هفته اول رو هیچ وقت فراموش کنم! اونقدر سخت بود که حتی فراموش کرده بودم واسه چی می خواستم بیام!!! نمی فهمیدم تو ایران چه مرگم بود که هوس رفتن زده بود به سرم!!!
الآن ولی ...
نشستم تو همکف دانشکده
حال ندارم برم توoffice ام
کلیپای تو facebook و نیگا می کنم و میرم تو حال و هوای ایران
دلم می خواست اونجا بودم.
دلم می خواست فردا کنار بقیه بودم.
از اینجا استرس دارم.
لعنتی تو خونه هم نت ندارم که چک کنم ببینم چه خبره
وقتی که من خوابم معلوم نیست تو ایران چه اتفاقی داره میفته
دوست ندارم این همه دوری رو
دووووووووووووست ندارم
دلم می خواد برگردم.
باز می خوام بنویسم
حرفا زیادن
مدتهاس که حرفا زیاد شدن.
کنار بقیه که بودی لازم نیود بگی یا بنویسی
همه همدرد بودیم.
اما حالا...؟!!
کسی اینجا نیست که حرفت رو بخونه از نگاهت و بار رو دوشت رو برداره
می نویسم که یه کن سبک بشم
...