این روزا حتی یه نسیم ملایم تو یه روز گرم من و پرت می کنه به اونور دنیا, به گذشته ها...
تو پیاده رو تو سایه قدم میزنیم تا برسیم به چشمک
یه مغازه کوچولو با یه عالمه عروسک های McDonald تو ویترینش
ساندویچای ژامبون تنوریش با قارچ اضافه خداس؛ با یه ظرف سالاد ماکارونی؛
تو نوشابه مشکی می خوری منم آب یا ماالشعیر
بعد میشینیم رو اون صندلی بلندا تا صدامون بزنه و بقیه حرفامون که فلسفیه...
میدونی وقتی 2000 تا mail تو inbox و 1500 تا تو sent box ت باشه یعنی چی؟!!
یعنی یه روزایی بوده که چشمات بی روح بوده...
یعنی یه روزایی یه همزادی داشتی ....
یعنی روزایی که ترسیدی از تنهایی؛ خیلی زیاد ...
...
یعنی حالا حالا خوندنی داری؛ که بعدش تعجب کنی که این و من گفتم! که قبلا هم همچین چیزی رو تجربه کردم...
یعنی که بفهمی چقدر یادت رفته... چقدر فراموش کاری...
یعنی که بفهمی هنوز هم خودت و درست نمی شناسی...
پروانه های سفید اومدن
با ابرهای سفید تپل مپل
همونایی که خوش شانسی می اوردن
کاش بودی و می دیدی...
بعضی وقتا از بعضی از کامنت ها، حرفا، یا حرکات و عکس العمل های یک سری از سبزها واقعا می ترسم
می ترسم که باز برسیم به همین جایی که هستیم ...
که باز نتونیم همو تحمل کنیم؛ حرفای همو؛ عقاید؛ تفکرات؛
من به همه آدمایی که این 30 سال نتونستن اونجوری که دوست داشتن زندگی کنن، نتونستن تفکراتشون رو آزادانه داشته باشن، نتونستن به اندازه آدامای درجه اول و خودی از حقوق شهروندیشون استفاده کنن و از همه مهمتر عزیزی رو به این خاطر از دست دادن حق میدم؛
حق میدم که عصبانی باشن؛ ناراحت باشن؛ و بخوان حقشون رو بگیرن ...
ولی اینکه بخوایم همه اینا رو به پای مذهب بذاریم و همه مذهبی ها رو به یه چوب برونیم، یا اینکه حرفا و کارای خوب یه سری آدما رو ببریم زیر سوال که اونا هم از همو حکومتن و باید بیان بگن گه خوردن، مثل تاجزاده و موسوی و بقیه، و خلاصه به این بهانه ها نذاریم که یه سری آدم جرف بزنن اونوقت هیچ فرقی با آدمای الآن این حکومت نداریم ...

پ.ن 1: وقتی یه سری از کامنت هایی که واسه فاطمه شمس گذاشتن رو می خونم واقعا حالم بد میشه؛ من فقط می دونم که تنهایی تو غربت خیلی سخته؛ خیلی سخت؛ اونقدر که می تونه اشک یه کرگدن رو هم در بیاره؛ حالا اینکه از همسرت هم دور باشی و از اون بدتر تو انفرادی باشه و ... نمی دونم که چقدر می تونه سخت باشه...
نمی تونم درک کنم که چطور یکی می تونه تو این شرایط بیاد بگه که پدرشوهرت چنین و چنان، یا اینکه شما به خاطر پست حکومتی واسه موسوی فعالیت می کردین و... و خلاصه شما همتون سروته یه کرباسین!!!

من چیزی از فعالیتهای اوایل انقلاب حمیدرضا جلایی چور نمی دونم؛ ولی می دونم که روزنامه جامعه و توس و نشاط و... واقعا جزو اولین روزنامه هایی بودن که سعی کردن فضای ایران رو باز کنن و نقش خیلی مهمی داشتن تو آگاهی دادن به مردم تو زمون خودشون
ولی به هر حال اینکه بخوایم به یه دختر تنها فحش بدیم به خاطر پدر همسرش فک نمی کنم آزاد اندیشی و روشن فکری و این ژستا باشه

پ.ن 2: نمی دونم چرا اینا رو نوشتم؛ کلا این حرفا و رفتارایی که بخوایم همدیگه رو محکوم کنیم و باز خودی و غیرخودی درست کنیم و خط کشی کنیم آدما رو خیلی می ترسوندم؛ می ترسم باز 30-40 سال دیگه با یه سری آدمای دیگه باز درگیر همین مسائل باشیم...
اعصابم خرده!
از اینکه نشستم این ور دنیا و هیچ کاری نمی تونم بکنم اعصابم خرد میشه
اخبار رو می خونم
فیلما رو می بینم؛ با عکسا
دلم می خواد گریه کنم؛ داد بزنم؛
از این همه بی شعوری و بی حیاییشون متنفرم
وقیحن؛ خیلی وقیح
حالم ازشون به هم می خوره
حرفاشون مسخره است؛ خیلی مسخره؛
اونقدر که احساس تحقیر می کنی وقتی می خونی
جلوگیری از ادامه سفر 70 نفر به خاطر بدحجابی !!!
رای مثبت چین و روسیه به خاطر دلسوزی بوده!!!
و....
آخه فک می کنی آدما چه قدر بی شعورن؟!!!
دلم می خواد رو سرشون بالا بیارم
احساس می کنم قراره یه اتفاقاتی بیفته
اتفاقاتی که اصلا جالب نیست
با این دریدگی ای که نسبت به کروبی و(مرحوم) منتظری و صانعی نشون دادن
و دور جدید باز داشتا ...
من می ترسم و کاری از دستم بر نمیاد
کاش می تونستم یه کاری بکنم؛ کاش ...