بعضی وقتا از بعضی از کامنت ها، حرفا، یا حرکات و عکس العمل های یک سری از سبزها واقعا می ترسم
می ترسم که باز برسیم به همین جایی که هستیم ...
که باز نتونیم همو تحمل کنیم؛ حرفای همو؛ عقاید؛ تفکرات؛
من به همه آدمایی که این 30 سال نتونستن اونجوری که دوست داشتن زندگی کنن، نتونستن تفکراتشون رو آزادانه داشته باشن، نتونستن به اندازه آدامای درجه اول و خودی از حقوق شهروندیشون استفاده کنن و از همه مهمتر عزیزی رو به این خاطر از دست دادن حق میدم؛
حق میدم که عصبانی باشن؛ ناراحت باشن؛ و بخوان حقشون رو بگیرن ...
ولی اینکه بخوایم همه اینا رو به پای مذهب بذاریم و همه مذهبی ها رو به یه چوب برونیم، یا اینکه حرفا و کارای خوب یه سری آدما رو ببریم زیر سوال که اونا هم از همو حکومتن و باید بیان بگن گه خوردن، مثل تاجزاده و موسوی و بقیه، و خلاصه به این بهانه ها نذاریم که یه سری آدم جرف بزنن اونوقت هیچ فرقی با آدمای الآن این حکومت نداریم ...
پ.ن 1: وقتی یه سری از کامنت هایی که واسه
فاطمه شمس گذاشتن رو می خونم واقعا حالم بد میشه؛ من فقط می دونم که تنهایی تو غربت خیلی سخته؛ خیلی سخت؛ اونقدر که می تونه اشک یه کرگدن رو هم در بیاره؛ حالا اینکه از همسرت هم دور باشی و از اون بدتر تو انفرادی باشه و ... نمی دونم که چقدر می تونه سخت باشه...
نمی تونم درک کنم که چطور یکی می تونه تو این شرایط بیاد بگه که پدرشوهرت چنین و چنان، یا اینکه شما به خاطر پست حکومتی واسه موسوی فعالیت می کردین و... و خلاصه شما همتون سروته یه کرباسین!!!
من چیزی از فعالیتهای اوایل انقلاب حمیدرضا جلایی چور نمی دونم؛ ولی می دونم که روزنامه جامعه و توس و نشاط و... واقعا جزو اولین روزنامه هایی بودن که سعی کردن فضای ایران رو باز کنن و نقش خیلی مهمی داشتن تو آگاهی دادن به مردم تو زمون خودشون
ولی به هر حال اینکه بخوایم به یه دختر تنها فحش بدیم به خاطر پدر همسرش فک نمی کنم آزاد اندیشی و روشن فکری و این ژستا باشه
پ.ن 2: نمی دونم چرا اینا رو نوشتم؛ کلا این حرفا و رفتارایی که بخوایم همدیگه رو محکوم کنیم و باز خودی و غیرخودی درست کنیم و خط کشی کنیم آدما رو خیلی می ترسوندم؛ می ترسم باز 30-40 سال دیگه با یه سری آدمای دیگه باز درگیر همین مسائل باشیم...