کنارت به آرامش میرسم!
میترسم!
میترسم از همون آرامشایی باشه که یعنی سقوط!
که یعنی پایین رفتن!
از همونایی که چند وقتیه توشم!
که به گه خوردن افتادم از اونچه که من و برده به این آرامش!
از اون دیواری که کشیدم دور خودم!
از عادت کردن!
گه خوردم گفتم عادت میکنی!
گه خوردم...
حالم و داره به هم میزنه این آرامش!
یه روزی حالم به هم میخورد که مثل یه برکه با یه سنگ کوچولو متلاطم میشدم؛
حالا حالم و به هم میزنه این آرامشی که هیچی به همش نمیزنه...
میگی هرچی پاکتر باشی(پاکتر بود؟ یا یه چیز دیگه؟) روحت حساستره!
شادیها رو بیشتر درک میکنی، غما رو عمیقتر درک میکنی...
ولی من دیگه هیچی رو درک نمیکنم
دلم یه درد میخواد؛
دردی که بهش عادت نکرده باشم؛
که زیر و روم کنه بدفرم...
میترسم!
میترسم از همون آرامشایی باشه که یعنی سقوط!
که یعنی پایین رفتن!
از همونایی که چند وقتیه توشم!
که به گه خوردن افتادم از اونچه که من و برده به این آرامش!
از اون دیواری که کشیدم دور خودم!
از عادت کردن!
گه خوردم گفتم عادت میکنی!
گه خوردم...
حالم و داره به هم میزنه این آرامش!
یه روزی حالم به هم میخورد که مثل یه برکه با یه سنگ کوچولو متلاطم میشدم؛
حالا حالم و به هم میزنه این آرامشی که هیچی به همش نمیزنه...
میگی هرچی پاکتر باشی(پاکتر بود؟ یا یه چیز دیگه؟) روحت حساستره!
شادیها رو بیشتر درک میکنی، غما رو عمیقتر درک میکنی...
ولی من دیگه هیچی رو درک نمیکنم
دلم یه درد میخواد؛
دردی که بهش عادت نکرده باشم؛
که زیر و روم کنه بدفرم...