گلپر
گلپری
پرپری
...
با هیجان به مامان می گم: می دونی چی پیدا کردم؟ مربای آلبالو!!
می خنده و میگه خدا رو شکر
بعد میگه: مریم! یکی ندونه فکر می کنه تو ایران که بودی خیلی مربا می خوردی!
خنده م میگیره! من اصلا صبحونه نمی خوردم که بخوام مربا بخورم! همیشه مربا تو یخچال شکرک می زد!!!
ولی اینجا دلم واسه خیلی چیزایی که هیچوقت نمی خوردم یا کارایی که هیج وقت نمی کردم یا جاهایی که هیچ وقت نمی رفتم تنگ شده!
یه جورایی مثل حس الی به کوچه باغای خاکی تهران D:
باز خواب ایران و می بینم
این دفعه خواب می بینم که پپولی می خواد بیاد آمریکا واسه یه دوره زبان
باز گریه می کنم... یه عالمه؛ واسه پپولی که قراره تنها بشه!!
بعضی وقتا فک می کنم اگه برم ایران دیگه حاضر نیستم که برگردم اینجا!
هی با خودم می گم صیر کن! عادت می کنی! اوضاع بهتر میشه!
ولی قضیه اینه که اینجا آخر دنیاس! جایی که فک می کردم چقدر می تونه زندگی عالی باشه؛
الآن همه چی هست؛ perfect نیست ولی خوبه؛ ولی شاد نیستم! تازه فهمیدم که اون چیزایی که می خوام اینا هم نیستن! ولی دیگه نمی دونم چی می خوام!
می ترسم زندگی همین جور بمونه... خیلی آزار دهنده هست؛ وقتی دیگه احساس کنی که چیزی نیست که بتونه بهت شادی بده!
این روز ها که می گذرد...

باز گویم که عیان است چه حاجت به بیان است...

نه! عیان نیست!

پس به خاطر همینه که یته میزنی...؟

:

تو فرعی ای که دانشکده هست یه سری درخت تنومند هستن سرتاسر خیابون که یه عالمه شکوفه سفید دادن؛
از دور که می بینی خیلی قشنگن؛
ولی وقتی برسی زیرشون، مخصوصا اگه هوا یه کم ابری و سنگین باشه، بوی ماهی میزنه تو دماغت!
دفعه اول نزدیک بود بالا بیارم!! آخه اینم شد بو؟!!
زندگیم شده مثل انیمیشن happy tree friends!!!!
نمی دونی بخندی یا گریه کنی!
دوست داشتن کافی نیست ...
دوست داشتن کافی نیست ...
دوست داشتن کافی نیست ...
لعنت به من
لعنت به تو
لعنت به زمین و زمان
تلخم...
خیلی تلخ...
تلخ تر از تلخیای سالای لیسانس

پ.ن: جون ننتون کسی نپرسه چه مرگته؛ چی شده؛ ....

با همه رام بودن ها باز می دونی صفت بارزم چیه؟!!
بدقلقم! بدقلق!
نمی دونم چه مرضیه که با اینکه میدونی ته بازی چیزی جز شکست و درد و کوفت و زهر مار نیست بازم میخوای ادامه بدی! به در بسته نمی کوبی که شاید باز بشه؛ داری به دیوار می کوبی! می فهمی لعنتی؟!! می فهمی؟!!