الان فقط آب و دون دادن به جوجوها منو آروم میکنه!
این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها

شادم
که می گذرد...
روی دیوار خونه مون
یه کرگدن نشسته؛
غصه نخور کرگدن
تو هم یه روز می پری...
پ.ن: گرگدنه دلش گرفته؛ یعنی پس کی می پره؟!!
زیر پایم زمین از سم ضربه اسبان میلرزد،
چار نعل میگذرند اسبان وحشی،
گسیخته افسار، وحشت زده به پیش می گریزند.
در یالهاشان گره می خورد آرزوهایم.
دوشادوششان میگریزد خواستهایم.
هوا سرشار از بوی اسب است و
غم و
اندکی غبطه.

در افق نقطه های سیاه کوچکی میرقصد
و زمینی که بر آن ایستاده ام دیگر باره آرام یافته است.
پنداری رویایی بود آن همه ،...
قهوه خوردن بهانه ست...
سیگار کشیدن بهانه ست...
سیب خوردن و قدم زدن بهانه ست...
...
حرف زدن و نوشتن هم بهانه ست...
یه نشونه می خوام...
یه نشونه که مخصوص خودم باشه...
که فقط خودم بفهممش؛
داری؟!!
الان دلم می خواد بخوابم
برای تا همیشه...
خیلی خسته ام!
خیلی...
دوست دارم در بعد زمان چندپاره بشم؛
این جوگیریمو دوس دارم؛ که پرت می کنم خودمو تو زمان.
شاید از آینده خبر نداشته باشم ولی تکه تکه میسازمش؛ مثل تکه های پازل...

پ.ن:کتاب "سلاخ خانه شماره 5" رو توصیه می کنم
...
آمد و رفت
آمد و ماند
آمد و رفت ولی ماند
آمد و ماند ولی رفت
ساده است
همه چیز ساده است. خیلی ساده
کلمه ها، جمله ها، قصه ها، زندگی ها
من، تو، ما
آنقدر ساده که نه من هیچگاه گفتمت، نه تو هیچ وقت فهمیدی.
تولدی نزدیک است ...
یه حفره ی خیلی بزرگ که دیگه خیلی راحت پر نمیشه؛
ولی دیگه خلا هم نیست؛ همه چی رو به سمت خودش نمیکشه؛
این روزا شاید بشه گفت هیچی رو به سمت خودش نمی کشه!
نصف شب از خواب پا شدم؛
یه دردی پیچید تو سرم؛
یه جور عجیبی بود؛
بین خواب وبیداری احساس کردم که به زودی به خاطر تومور میمیرم.
لطفا فقط بدون درد و شیمی درمانی :)
نزدیکی؛ خوبی و مهربون؛
خیلی دوست داشتنی؛
دوری؛ مغرور و ازخودراضی؛
و Unreachable؛

دوست دارم بشکنمت؛
نرمی؛ مثل خمیر بازی؛

unreachable
unreachable

حالم ازت به هم می خوره...
با آهنگای Bleu زندگی می کنم...
بعضی وقتا حس این مرده هایی که خودشون نمی دونن مرده ن بهم دست میده!!!!
کاش این روزا زودتر بگذره...

در انتظارم تا خدا حافظی کنم با انتظار
با آمدنت
با انتظار آمدنت

همیشه هم اتفاقا اونقدر که فک می کنی پیچیده و پر رمز و راز نیستن!
یه اتفاقن؛ یه اتفاق خیلی ساده؛
همین!

From Sarah with love

So maybe the chance for romance
Is like a train to catch before it's gone
And I'll keep on waiting and dreaming

حرف زدن خیلی سخت شده برام...
از خودم میترسم این روزا؛
از خودم که راحت عادت می کنه، فراموش می کنه، عبور می کنه...
آدم هرچی پیرتر!!! میشه راحت تر اعتراف می کنه!

نامجو

ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل، شیخان گمراه

دشت پر از برف بود؛ با همون جند تا تک درختش که لخت بودن؛
جای همه خالی بود؛ که فوتبال و وسطی بازی کنیم :(
من باز میرم کوه؛
وای که چقده خوبه :)
من در تو گریزان شدم از فتنه ی خویش
من آنِ تو ام؛ مرا به من باز مده...
یه فنجون قهوه؛ بی شیر و شکر
سمفونی چهل موزات
کتاب Graph grammars

روزهای خوبیه؛
آروم و بی دغدغه...
:)
ای بابا! می خواین دروغ سیزده بگین، ملاحظه ی قلب طرف و هم بکنین!!!
یه ذره لایت تر!
زندگی دیگه یه نسیم ملایم نیست که صورتم و نوازش کنه؛
شده از اون بادای پر سوز زمستونی که به صورتت سیلی میزنه؛
واقعیت زندگی، پوست کنده، جلوی چشمامه و دیگه حتی اجازه ی رویابافی هم بهم نمی ده؛
دیگه هیچ خیالی وجود نداره که من و از این دنیا بکنه...
پیرزن همسایه اومده میگه:
خواب دیدم اردیبهشت آمریکا به ایران حمله میکنه؛
یه عالمه بمب میزنه؛
خوابای من تعبیر میشه؛
به باباتون بگین یه کاری بکنه.
!!!!!!!!!!!!

می گم بابای من آخه چیکار کنه؟!
میگه بره به خامنه ای بگه ما انرژی هسته ای نمی خوایم.
!!!!!

میگه من از وقتی فهمیدم فقط یه ماه دیگه زنده ام خیلی اضطراب دارم؛ من نمی خوام بمیرم.
با اینکه خیلی مریضه و تنهایی به سختی زندگی میکنه، علاقش به زندگی خیلی زیاده!
سال 85 هم داره تموم میشه؛
اصلا باورم نمیشه یه سال گذشت؛
انگار همین دیروز بود که داشتم سفره ی هفت سین و می چیدم؛
ولی وقتی به اتفاقایی که افتاده فک می کنم انگار مال سال ها قبل بودن؛ باور نمیشه که کمتر از یه سال از همه شون گذشته.
تناقض عجیبیه؛
سال عجیبی بود؛ پر از اتفاقای عجیب؛
هم میشه گفت سال خیلی خوبی بود؛ هم میشه گفت سال خیلی بدی بود!!
بستگی داره چه جوری نیگاش کنی؛
ولی سال خوبی بود؛ خیلی خوب؛ مهم اینه که آخر همه چیش خوب بود؛
همین کافیه دیگه؛

پ.ن: مرغ و خروس و اردک عید شما مبارک!!!!!
ساقی من خرابم
چیزی در نیابم...
همیشه با سه چهار پی تاخیر فاز می فهمم چه اتفاقی داره میفته؛
و حالا تازه انگار دارم درک می کنم که یعنی چی!!
و باورم نمیشه؛ اصلا باورم نمیشه؛
کاش الی و مرجی هم بودن کنارم؛ که سه تایی دورش حلقه بزنیم و برقصیم و آواز بخونیم؛
آخه من چه جوری جای شماها رو پر کنم؟! کاش بودین لعنتیا!!!!!
بابایی!
بابایی!
بابایی جونم!
چقد دوست دارم الان کنارت بودم و بغلت می کردم؛
چقد دوست دارم وقتی حرفایی رو که به هیچکی نمی تونی بگی بهم میگی؛
بابایی جونی!
Did you ever go clear?!...
آن کس که به شور باخته به اندازه ی آن کس نباخته که شورش را باخته...
الآن مثل اگنس دوست دارم که تنهایی توی کوه های آلپ زندگی کنم؛
و از همه تون خبر داشته باشم؛
j'ai beaucoup des paroles; mais il n'y a pas de personne les entend;
en fait je pense que personne ne les comprend pas ;
c' est un erreur!! je ne peux pas comprendre...
من عصبانیم؛
یعنی اینقد احمقم که باز با همون حرفا و وسوسه ها اومدی سراغم؛
بدبختی این جاست که واقعا احمقم؛
اه!! من یه دختر لوس ضعیف احمقم که فقط بلده حرف بزنه؛
حالم از خودم به هم می خوره؛
باز تو اون مدام که حوصله ی خودم و هم ندارم چه برسه...
پس بهم گیر ندین، چون ظاهر رو هم نمی تونم حفظ کنم...
تا میام غر بزنم میگی هیییییییییییییییییییییییییییییییییس! صبر کن! الآن نه!
من هفتی، تو هم دل سنگین؛
باباجان! من عجولم؛ درست هم نمیشه؛
جون من، این یکی رو بی خیال شو!!
هوا بد است؛
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
میشه من و محکم تو بغلت بگیری؛
که خودم و یه لحظه ول کنم و دیگه دلهره ی هیچی رو نداشته باشم؛
که باورم بشه...باورم بشه همه ی اون چیزایی رو که بهم قول دادی؛از این همه بار خسته ام؛ حتی اگه بگی فقط فکرشون هست...
من همه رو دوست دارم؛
پس برای اینکه به کسی آسیبی نرسونم، از همه فرار می کنم؛
میگه فک کردی از کجا باید شروع کنی؟
هرچی تو ذهنمه بهش می گم؛
میگه باهم شروع می کنیم؛
ولی این دفعه دیگه شوخی نداره؛ بد شروع می کنه؛
همه چی به هم ریخت؛ با همون یه جمله؛ با همون یه دستورالعمل؛
همه چیز فرو ریخت؛ شکست؛
چیزایی که بودن، که فک میکردم هستن دیگه نیستن؛
دیگه نمی تونم خودم و گول بزنم؛
شکستم؛
هیچی ندارم؛ هیچی برام نمونده؛
حتی رویاهای کوچیکی که دلم و بهش خوش کرده بودم؛

تو من و شکوندی؛ خودت هم باید من و بسازی؛ همون جور که خودت می خوای...
به حرفاتون گوش دادم؛ ولی یاد نگرفتم حرف بزنم؛
گریه هاتون و دیدم؛ ولی یاد نگرفتم گریه کنم؛
حالم بده؛
دلم می خواد حرف بزنم؛
دلم می خواد گریه کنم؛
سر سمینار یاد کلاس ارائه مطالب میفتم؛ و اولین سمیناری که با الی ارائه دادیم؛
یاد "ا" میفتم؛ و سوالایی که پرسید؛ یاد شیطنتی که فک میکردم تو چشماش بود؛
باز به قول استاد از اون اتفاقات مورفی میفته؛ اون قد شوک میشم که نمی دونم چی کار کنم؟!!
مامان که زنگ میزنه باهاش الکی دعوا می کنم؛ غلط کرده که اون حرفا رو زد( یه آدم دیگه ای)
مامان میگه تو دیوونه ای مریم؛
حالا می خوای چی کار کنی؟! می گم هیچی! میذارم هرچی پیش بیاد! هیچکی ارزش تلاش کردن و نداره؛
میگه پس چرا واسه "ا" ...؟؟ آخه بچه بودم...
بازم "ا"؛ یه لحظه می ترسم؛ از تکرار اون چیزی که برا اومدن "م" اتفاق افتاد؛
حالم بد میشه؛ با یاشیل قرار گذاشتم که باهم این و تمرین کنیم؛ کار عملیمه؛
هرچی فک می کنم به هیچ نتیجه ای نمی رسم؛
اوست که عزیز می کند و اوست که ذلیل می کند.
با خودم هی تکرار می کنم؛
هنوز علتش و پیدا نکردم؛ باید به یاشیل بگم که اشتباه کردم؛ همیشه هم نمیشه فهمید؛
یعنی ممکنه به خاطر "س" باشه؟!! یعنی دلش و شکوندم؟؟!
اون که خیلی طبیعی برخورد کرد! اصلا ...
حالم بد میشه از اینکه هنوز خودم و نمی شناسم؛ هنوز نفهمیدم چه مرگمه...
از ناتوانی خودم گریه م میگیره؛ می گم همه گوشاشون و بگیرن و شروع می کنم به غر زدن؛
شاید نباید می گفتم که گوشاشون و بگیرن! ترسیدم که بفهمن من چقد کم اوردم؟!!
بازم آروم نمیشم؛
دلم می خواد با یکی حرف بزنم؛ ولی اون قد حالم بده که مطمئنا میرینم به حال طرف!
مگه میشه جلوی درد کشیدن یکی رو گرفت؟! باید اونقد درد بکشه که خودش دیگه با تمام وجود خسته بشه و بخواد که همه چی تموم بشه؛ وگرنه...
به این فک می کنم که چقد این جوری خوبه!
هنوز به نتیجه ای نرسیدم؛ میشینم این بازیه رو میکنم؛ تا 48650 میرم!
هنوز به نتیجه ای نرسیدم؛
مخم دیگه داره می ترکه؛
همه چی رو میزارم به حساب کم اوردنم؛
ولی....
تشنمه...
خیلی تشنمه...
یه لیوان آب به من بده ...
یه لیوان...

خواهش می کنم؛ یه لیوان دیگه...
تنها ماندم...
تنها ماندم...
...
خدایا بهم صبر بده!

کاه کمرشکن شنیدی؟!!
یک کاه کافی بود!
این که کوه بود!

خدایا! صبر بده! صبر بر شادی.
به بابا می گم عوارض این قرصه چیه؟
میگه عوارضی نداره، بخور!
بروشورش و که نگاه می کنم نوشته:
بی خوابی، تهوع، اغتشاش شعور!!!، توهم!!! ...
میگم بابایی پس اینا چیه که اینجا نوشته؟!!
میگه واسه تو خل مشنگ عوارض نداره! بخور
!!!!!!!
سندروم روده ی تحریک پذیر
!!!!
چایی نخور!
قهوه نخور!
شکلات و بیسکوییت کاکائویی نخور!
آدامس نجو!
...
پس دیگه من چی بخورم؟!!!
ااااه!! از تو کیبورد مورچه ی زرد بیرون میاد!!
عصبیم کردن
بعضی تموم کردنا شجاعت می خواد، بعضی تموم کردنا حماقت؛
مرز بین حماقت و شجاعت هم که یه تار موه!

نمی دونم حماقت کردم یا شجاعت؛

پ.ن: اهم و مهم زندگیم قاطی شده!
درسته که حرفات منطقیه، ولی این باعث نمیشه که گلوم و یه بغض تلخی نگیره!
داری بزرگ میشی؛ یعنی داریم بزرگ میشیم؛
وقتی واقعیت جای رویا رو می گیره یعنی بزرگ شدیم دیگه؟!!

خدایا! من از واقعیت متنفرم...

آزاد

ای توبه ام شکسته
از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته
از تو کجا گریزم
ای نور هر دو دیده
بی تو چگونه بینم
ای گردنم ببسته
از تو کجا گریزم

آی خداجونم!
آواز غمناک داشتن
چیز وحشتناکیه!
آوازای غمناک داشتن
چیز وحشتناکیه!
فک می کردم حالم خوب شده؛
ولی هنوزم وقتی تو یه جمع شلوغ قرار میگیرم که با آدماش مچ نیستم،
حالت خفگی بهم دست میده و می خوام فرار کنم؛
بغض تلخی گلوم و میگیره و فشار میده؛
و برای حفظ ظاهر مجبورم نیشم و تا گوشم باز کنم و الکی هروکر کنم!
Moi j'avais une lampe
Et toi la lumiere
Qui a vendu la meche??
قطارم کوچولو
توش پر از آلبالو
قطارم راه میره راه میره راه میره
چیپو چیپو هو هو چیپو چیپو هو هو
...
آخرین امتحان فوق رو هم دادم. /D:\
- به چی فک می کنی؟
: ها؟!! به یه چیزی! چطور؟
- قیافت یه جوری بود که انگار داشتی به یه چیز منطقی فک می کردی؛ مثلا اگه این کار و بکنی بعد اون کار و ... این جوری میشه و اینا! رویا نمی بافتی یعنی!
: اتفاقا داشتم رویا می بافتم :D

رویاهام هم منطقی شده! و ساختی...
بععععععععدا D:
خیلی مسخره هست، ولی دلم برات تنگ شده!!
کاش همه چی یه جور دیگه بود؛
به درختی که رو ساقه ش اسم ما کنده شده،
یه وری تکیه زدم گفتم دلم خسته شده...
وقتی می بینم اکثر آدما یه چیزایی در مورد خودشون میگن که شاید بیشتر تصورات خودشون از خودشون باشه تا اون چیزی که هستن، خوب من هم نتیجه میگیرم که زرایی که در مورد خودم میزنم یا چیزایی که فک می کنم، مشمول همین قانون میشه!!
مشکل اینجاست که من هنوز قواعد بازی شماها رو یاد نگرفتم.
باز دوباره دچار مرض بی خوابی شدم؛
نمی دونم اثرات حرف زدن با یاشیله یا به خاطر رفتن الی و مرجی؛ یا ...
فقط خوبیش اینه که ساعت 3 نصفه شبم یکی هس که بهش زنگ بزنم :D
وقتی همه هستن من نیستم؛ یا خیلی بدم؛ یا اون وریم!!
ولی وقتی کسی نیست، همه جوره هستم؛ آخه این لحظه¬ها رو خیلی خوب حس کردم؛ پس می تونی روم حساب کنی...
نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت، از اینکه نذاشتم هیچ¬کی باری تو زندگیم داشته باشه؛
یه لحظه دلم فشرده شد؛
ولی چه توقعی میشه داشت وقتی تو خودت خودت و نشناختی؛
ناشناخته بودن شاید بازی جذابی باشه، ولی دردناک هم هست؛
و وقتی سن و سالت از هیجان گذشت، فقط حسرت می مونه و اون درد تلخ...
n تا خرگوش بودن....

دلم براتون خیلی تنگ میشه؛