زیر پایم زمین از سم ضربه اسبان میلرزد،
چار نعل میگذرند اسبان وحشی،
گسیخته افسار، وحشت زده به پیش می گریزند.
در یالهاشان گره می خورد آرزوهایم.
دوشادوششان میگریزد خواستهایم.
هوا سرشار از بوی اسب است و
غم و
اندکی غبطه.
در افق نقطه های سیاه کوچکی میرقصد
و زمینی که بر آن ایستاده ام دیگر باره آرام یافته است.
پنداری رویایی بود آن همه ،...
چار نعل میگذرند اسبان وحشی،
گسیخته افسار، وحشت زده به پیش می گریزند.
در یالهاشان گره می خورد آرزوهایم.
دوشادوششان میگریزد خواستهایم.
هوا سرشار از بوی اسب است و
غم و
اندکی غبطه.
در افق نقطه های سیاه کوچکی میرقصد
و زمینی که بر آن ایستاده ام دیگر باره آرام یافته است.
پنداری رویایی بود آن همه ،...
...
آمد و رفت
آمد و رفت
آمد و ماند
آمد و رفت ولی ماند
آمد و ماند ولی رفت
ساده است
همه چیز ساده است. خیلی ساده
کلمه ها، جمله ها، قصه ها، زندگی ها
من، تو، ما
آنقدر ساده که نه من هیچگاه گفتمت، نه تو هیچ وقت فهمیدی.
تولدی نزدیک است ...
پیرزن همسایه اومده میگه:
خواب دیدم اردیبهشت آمریکا به ایران حمله میکنه؛
یه عالمه بمب میزنه؛
خوابای من تعبیر میشه؛
به باباتون بگین یه کاری بکنه.
!!!!!!!!!!!!
می گم بابای من آخه چیکار کنه؟!
میگه بره به خامنه ای بگه ما انرژی هسته ای نمی خوایم.
!!!!!
میگه من از وقتی فهمیدم فقط یه ماه دیگه زنده ام خیلی اضطراب دارم؛ من نمی خوام بمیرم.
با اینکه خیلی مریضه و تنهایی به سختی زندگی میکنه، علاقش به زندگی خیلی زیاده!
خواب دیدم اردیبهشت آمریکا به ایران حمله میکنه؛
یه عالمه بمب میزنه؛
خوابای من تعبیر میشه؛
به باباتون بگین یه کاری بکنه.
!!!!!!!!!!!!
می گم بابای من آخه چیکار کنه؟!
میگه بره به خامنه ای بگه ما انرژی هسته ای نمی خوایم.
!!!!!
میگه من از وقتی فهمیدم فقط یه ماه دیگه زنده ام خیلی اضطراب دارم؛ من نمی خوام بمیرم.
با اینکه خیلی مریضه و تنهایی به سختی زندگی میکنه، علاقش به زندگی خیلی زیاده!
سال 85 هم داره تموم میشه؛
اصلا باورم نمیشه یه سال گذشت؛
انگار همین دیروز بود که داشتم سفره ی هفت سین و می چیدم؛
ولی وقتی به اتفاقایی که افتاده فک می کنم انگار مال سال ها قبل بودن؛ باور نمیشه که کمتر از یه سال از همه شون گذشته.
تناقض عجیبیه؛
سال عجیبی بود؛ پر از اتفاقای عجیب؛
هم میشه گفت سال خیلی خوبی بود؛ هم میشه گفت سال خیلی بدی بود!!
بستگی داره چه جوری نیگاش کنی؛
ولی سال خوبی بود؛ خیلی خوب؛ مهم اینه که آخر همه چیش خوب بود؛
همین کافیه دیگه؛
پ.ن: مرغ و خروس و اردک عید شما مبارک!!!!!
اصلا باورم نمیشه یه سال گذشت؛
انگار همین دیروز بود که داشتم سفره ی هفت سین و می چیدم؛
ولی وقتی به اتفاقایی که افتاده فک می کنم انگار مال سال ها قبل بودن؛ باور نمیشه که کمتر از یه سال از همه شون گذشته.
تناقض عجیبیه؛
سال عجیبی بود؛ پر از اتفاقای عجیب؛
هم میشه گفت سال خیلی خوبی بود؛ هم میشه گفت سال خیلی بدی بود!!
بستگی داره چه جوری نیگاش کنی؛
ولی سال خوبی بود؛ خیلی خوب؛ مهم اینه که آخر همه چیش خوب بود؛
همین کافیه دیگه؛
پ.ن: مرغ و خروس و اردک عید شما مبارک!!!!!
میگه فک کردی از کجا باید شروع کنی؟
هرچی تو ذهنمه بهش می گم؛
میگه باهم شروع می کنیم؛
ولی این دفعه دیگه شوخی نداره؛ بد شروع می کنه؛
همه چی به هم ریخت؛ با همون یه جمله؛ با همون یه دستورالعمل؛
همه چیز فرو ریخت؛ شکست؛
چیزایی که بودن، که فک میکردم هستن دیگه نیستن؛
دیگه نمی تونم خودم و گول بزنم؛
شکستم؛
هیچی ندارم؛ هیچی برام نمونده؛
حتی رویاهای کوچیکی که دلم و بهش خوش کرده بودم؛
تو من و شکوندی؛ خودت هم باید من و بسازی؛ همون جور که خودت می خوای...
هرچی تو ذهنمه بهش می گم؛
میگه باهم شروع می کنیم؛
ولی این دفعه دیگه شوخی نداره؛ بد شروع می کنه؛
همه چی به هم ریخت؛ با همون یه جمله؛ با همون یه دستورالعمل؛
همه چیز فرو ریخت؛ شکست؛
چیزایی که بودن، که فک میکردم هستن دیگه نیستن؛
دیگه نمی تونم خودم و گول بزنم؛
شکستم؛
هیچی ندارم؛ هیچی برام نمونده؛
حتی رویاهای کوچیکی که دلم و بهش خوش کرده بودم؛
تو من و شکوندی؛ خودت هم باید من و بسازی؛ همون جور که خودت می خوای...
سر سمینار یاد کلاس ارائه مطالب میفتم؛ و اولین سمیناری که با الی ارائه دادیم؛
یاد "ا" میفتم؛ و سوالایی که پرسید؛ یاد شیطنتی که فک میکردم تو چشماش بود؛
باز به قول استاد از اون اتفاقات مورفی میفته؛ اون قد شوک میشم که نمی دونم چی کار کنم؟!!
مامان که زنگ میزنه باهاش الکی دعوا می کنم؛ غلط کرده که اون حرفا رو زد( یه آدم دیگه ای)
مامان میگه تو دیوونه ای مریم؛
حالا می خوای چی کار کنی؟! می گم هیچی! میذارم هرچی پیش بیاد! هیچکی ارزش تلاش کردن و نداره؛
میگه پس چرا واسه "ا" ...؟؟ آخه بچه بودم...
بازم "ا"؛ یه لحظه می ترسم؛ از تکرار اون چیزی که برا اومدن "م" اتفاق افتاد؛
حالم بد میشه؛ با یاشیل قرار گذاشتم که باهم این و تمرین کنیم؛ کار عملیمه؛
هرچی فک می کنم به هیچ نتیجه ای نمی رسم؛
اوست که عزیز می کند و اوست که ذلیل می کند.
یاد "ا" میفتم؛ و سوالایی که پرسید؛ یاد شیطنتی که فک میکردم تو چشماش بود؛
باز به قول استاد از اون اتفاقات مورفی میفته؛ اون قد شوک میشم که نمی دونم چی کار کنم؟!!
مامان که زنگ میزنه باهاش الکی دعوا می کنم؛ غلط کرده که اون حرفا رو زد( یه آدم دیگه ای)
مامان میگه تو دیوونه ای مریم؛
حالا می خوای چی کار کنی؟! می گم هیچی! میذارم هرچی پیش بیاد! هیچکی ارزش تلاش کردن و نداره؛
میگه پس چرا واسه "ا" ...؟؟ آخه بچه بودم...
بازم "ا"؛ یه لحظه می ترسم؛ از تکرار اون چیزی که برا اومدن "م" اتفاق افتاد؛
حالم بد میشه؛ با یاشیل قرار گذاشتم که باهم این و تمرین کنیم؛ کار عملیمه؛
هرچی فک می کنم به هیچ نتیجه ای نمی رسم؛
اوست که عزیز می کند و اوست که ذلیل می کند.
با خودم هی تکرار می کنم؛
هنوز علتش و پیدا نکردم؛ باید به یاشیل بگم که اشتباه کردم؛ همیشه هم نمیشه فهمید؛
یعنی ممکنه به خاطر "س" باشه؟!! یعنی دلش و شکوندم؟؟!
اون که خیلی طبیعی برخورد کرد! اصلا ...
حالم بد میشه از اینکه هنوز خودم و نمی شناسم؛ هنوز نفهمیدم چه مرگمه...
از ناتوانی خودم گریه م میگیره؛ می گم همه گوشاشون و بگیرن و شروع می کنم به غر زدن؛
شاید نباید می گفتم که گوشاشون و بگیرن! ترسیدم که بفهمن من چقد کم اوردم؟!!
بازم آروم نمیشم؛
دلم می خواد با یکی حرف بزنم؛ ولی اون قد حالم بده که مطمئنا میرینم به حال طرف!
مگه میشه جلوی درد کشیدن یکی رو گرفت؟! باید اونقد درد بکشه که خودش دیگه با تمام وجود خسته بشه و بخواد که همه چی تموم بشه؛ وگرنه...
به این فک می کنم که چقد این جوری خوبه!
هنوز به نتیجه ای نرسیدم؛ میشینم این بازیه رو میکنم؛ تا 48650 میرم!
هنوز به نتیجه ای نرسیدم؛
مخم دیگه داره می ترکه؛
همه چی رو میزارم به حساب کم اوردنم؛
ولی....
هنوز علتش و پیدا نکردم؛ باید به یاشیل بگم که اشتباه کردم؛ همیشه هم نمیشه فهمید؛
یعنی ممکنه به خاطر "س" باشه؟!! یعنی دلش و شکوندم؟؟!
اون که خیلی طبیعی برخورد کرد! اصلا ...
حالم بد میشه از اینکه هنوز خودم و نمی شناسم؛ هنوز نفهمیدم چه مرگمه...
از ناتوانی خودم گریه م میگیره؛ می گم همه گوشاشون و بگیرن و شروع می کنم به غر زدن؛
شاید نباید می گفتم که گوشاشون و بگیرن! ترسیدم که بفهمن من چقد کم اوردم؟!!
بازم آروم نمیشم؛
دلم می خواد با یکی حرف بزنم؛ ولی اون قد حالم بده که مطمئنا میرینم به حال طرف!
مگه میشه جلوی درد کشیدن یکی رو گرفت؟! باید اونقد درد بکشه که خودش دیگه با تمام وجود خسته بشه و بخواد که همه چی تموم بشه؛ وگرنه...
به این فک می کنم که چقد این جوری خوبه!
هنوز به نتیجه ای نرسیدم؛ میشینم این بازیه رو میکنم؛ تا 48650 میرم!
هنوز به نتیجه ای نرسیدم؛
مخم دیگه داره می ترکه؛
همه چی رو میزارم به حساب کم اوردنم؛
ولی....
Subscribe to:
Posts (Atom)