هنوز توی خوابام گریه می کنم...
نمی فهمم که دلم تنگ شده؛ ولی دلم خییییییییییییییییییییلی تنگ شده .... :((
از فاصله ها بدم میاد ...
وقتی دورم  همیشه بدترین فکرها رو می کنم ...
فکر می کنم که ناراحتی
فکر می کنم که دیگه دوستم نداری؛ فراموشم کردی ...
فکر می کنم که مردی؛ تصادف کردی ...
فکر می کنم ...
من آدم فاصله ها نیستم و حالا این گوشه دنیا از همه حداکثر فاصله ممکن رو دارم ...
شنبه اي نشستم تو سايت و هوم وركامو انجام ميدم! قرار بود با يكى ديگه از بچه ها با هم كار كنيم ولي مسيج داد كه سرما خورده و نمياد! حالم خوب بود؛ گفتم بشينم ببينم چى كار ميشه كرد؛ خوب داره پيش ميره؛
يه سلكشن آهنگ هم درست كردم واسه خودم؛ ملغمه اي از همه چي؛ رو هوام يهو تلپي ميفتم پايين؛ يا قر تو كمرم گير كرده يهو شجريان ميخونه برادر غرق خونه و همه غم دنيا رو سرم خراب ميشه و گريه م ميگيره ...

خوبه كه ميگذره اين روزا؛ كه كلا زندگي ميگذره؛ فك كنم اينا نشونه هاي عادت كردنه؛ كه دارم كم كم مثل اينا زندگى مى كنم؛ مثل اينا كار مى كنم؛
ولى فك نكنم شادى و خوشگذرونيام مثل اينا بشه؛ نمي دونم
ولى كلا خوشم مياد از اين روزا كه يه جور آروم خوبى ميرن جلو و بهم اجازه ميدن كه انرژى تحليل رفته م رو باز ... ( انرژى تحليل رفته رو چى كار ميكنن؟!!)
همه چي آرومه...
ولى
كمي آهسته تر زيبا ....
ماه پیشانو گوش میدم
یه بار دوبار ... همین جور تکرار میشه
یه حس عجیبی دارم باهاش
فک کنم به خاطر اون حسیه که اولین بار که گوش میدادم داشتمه؛ هم تلخه؛ هم شیرین! یه حور عجیبیه ...
زندگی داره میگذره؛ یه جور آروم خوبی...
کار زیاد دارم؛ با یه عالمه دغدغه؛ که چی، چی میشه؛ ولی ...
یه سال گذشت ... یه سال ...
حالا واسه هر روزش یه خاطره دارم ... پارسال این موقع ... پارسال این ساعت ... ولی باز مثل همیشه یادم نمیاد که چه جوری ...
این روزا رو دوست دارم؛ همین ...