شاید ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه باشه، ولی همیشه که نباید ماهی گرفت؛
شاید یه وقتایی هم لازم باشه ماهی رو ول کنی تو آب، و اونوقت دیگه "هروقت" جواب نمیده.
الآن حوصله ندارم حرف بزنم و توضیح بدم؛
دلم فقط یکی رو می­خواد که به چشمام نگاه کنه و خودش همه چیز و بفهمه؛
همین.
از آدما متنفر نیستم؛ فقط حوصلشون و ندارم؛
و برام هیچ فرقی ندارن.
عقل و دل هردو تعطیل!
برا یه مدت میرم تو stand by.
روی کتاب
تصویر ساعت شنی است
می­چرخم
دور خودم می­چرخم
ثانیه هدر می­دهم
برای نرفتن...

جادوی ششم: دلت برایم تنگ خواهد شد
دیدی یه وقتایی دل و عقلت دو چیز مختلف میگن؛
اونوقت عقله می­شینه منطقی دله رو راضی می­کنه که حرفش درسته؛
بعد دله حرفش عوض نمی­شه ولی قول میده که آروم بشینه و بذاره عقله کارا رو درست کنه؛
دیدی اونوقت عقله هر کاری می­کنه نتیجه­ش خراب میشه؛ دله به روی خودش نمیاره، هی تشویقش می­کنه، ولی باز...
نمی­دونم آخرش چی میشه؟!!
من نه مهربونم، نه باگذشت، نه هیچی دیگه!
اونقد خودخواه هستم که همه­ی کارایی رو که می­کنم فقط واسه خودم باشه؛ برا آرامش خودم؛
من برا کسی کاری نمی­کنم؛
و از کسی هم توقعی ندارم.
سخن رنج مگو؛ جز سخن گنج مگو!
ور ازین بی­خبری رنج مبر، هیچ مگو
برای بار هزارم:
فلفل و دارچین سعی کن مصرف نکنی؛
سوسیس و کالباس و پیتزا و این جور چیزا نخور؛
گوجه نخور؛ خربزه و انگور هم تحریک کننده­ن؛
رو بالش پر نخواب؛
سس نخور؛
لاک نزن؛
جایی که تازه رنگ زدن نرو؛
گل و گیاه طبیعی نگه ندار؛
اسپری نزن؛
عطر رو به پشت لباست بزن؛
خلاصه آسه برو آسه بیا که
آلرژی مثل یه گربه می­مونه ؛
اگه پا رو دمش نذاری، آروم می­خوابه و باهات کاری نداره؛
اما اگه پا رو دمش بذاری...!

پ.ن:چقدر هم که من بچه­ی حرف گوش کنیَم!
هنوز توصیه ها تموم نشده می­گم حالا میشه یه خوشه انگور به من بدین؟؟
زندگی هر قدر هم که سگی باشه، وقتی کسایی رو که دوست داری تو یه آرامش نسبی باشن، قابل گذروندنه؛
فان مع العسر یسرا؛ ان مع العسر یسرا
من می­ترسم؛
از تکرار اشتباهات گذشته؛ از تکرار اشتباهات خودم؛ از تکرار اشتباهات دیگران؛
از دردی که می­تونه پایان هر لذتی باشه؛
تا میام از یه چیزی لذت ببرم و یه لحظه از این دنیا کنده بشم، یه ترسی تو دلم میریزه پایین که باز داری اشتباه می­کنی؛ که اینم می­تونه یه تکرار دیگه باشه؛ یه روی دیگه از همون سکه­ی لعنتی؛
و لذتی که هنوز مزه مزه­ش نکردم تبدیل میشه به یه ترس احمقانه؛ به تجسم یه درد تلخ؛
مدتهاست که لذت بردن واقعی رو تجربه نکردم؛
لذتی که این ترس لعنتی باهاش نباشه؛
هر عملی را عکس العملی است؛
درست به همان اندازه و در جهت عکس آن؛
می فهمی؟!! هر عملی!
موهامو کوتاه کردم؛
کوتاهِ کوتاه؛
و باز حس آزادی و رهایی می­کنم؛
و حس یه شروع جدید می­گیرتم؛
هرچند که اینبار چیزی تغییر نکرده؛
و نمی­خوام چیزی رو تغییر بدم؛
و برای فراموش کردن، دیگه از خودم توی آیینه فرار نمی­کنم؛
هرچند دیگه کسی نیست که آخرین برگ برنده­ش، اولین برگ من برای بازی با سرنوشت باشه؛
و هرچند دیگه منتظر معجزه­ای نیستم؛
ولی باز حس اون موقع ها رو دارم؛