داره برف میاد! D:

وقتی چس نباشی و زودی بهت بر نخوره؛ جنبه داشته باشی و حرف بقیه رو منظور دار برداشت نکنی و به دل نگیری، اونوقت بعصی آدما انگار فراموش می کنن که تو آدمی! که قرار نیست واسه هرکار و هر حرف و هرچیزی جنبه داشته باشی و ناراحت نشی...
یهو میبینی که دوستت حواسش هست با یه غریبه چطور حرف بزنه که ناراحت نشه ولی به تو که میرسه انگار که یه کیسه بوکس پیدا کرده باشه که عقده هاشو خالی کنه هرچی که دلش خواست بهت میگه ... هرجور که خواست رفتار میکنه ...
یادش میره که احترام یه مفهوم دوطرفه هست؛ دوستی دوطرفه هست...
خلاصه خیلی چیزا یادش میره ... یعنی اصلا نمی فهمه ...

بعضی وقتا یادآوری یه چیزایی اونقدر حالم رو بد میکنه که به قول سایه 
"با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود"

کاش میشد فراموش کرد ...


داشت ریز ریز بارون میومد ... هواشناسی میگفت قراره برف بیاد 
صاد گفت چه سیگار بچسبه زیر برف ...
مخصوصا با قهوه! 
به یاد اون قدیما! تصورش هم حال میداد! بعد از این همه وقت ...
بارونه برف نشد که نشد! :(


یکی دو بار اخیر که تو "بیکن" پیاده دارم میام خونه، از "کولیج کرنر"، یهو انگار که یادم بره کجام حس می کنم که تو خیابون لادن دوم دارم قدم میزم؛ که تهش یه سربالایی کوچولوه که وصل میشه به کوچه مون. یعنی واقعا فراموش می کنم همه چیز رو و چند ثانیه طول میکشه تا یادم بیاد که تو بیکن ام و بیکن چه جوری وصل میشه به خونه الانمون و خیلی دورم از لادن دوم.
یه حس عجیبیه ... 
دیشب خونه "و" اینا بودیم. بعد داشتیم  دنبال آدرس سیتی هال و مدارک لازم واسه ثبت ازدواجمون میگشتیم (بلاخره!). "ب" برگشته خیلی جدی به امین میگه "باید یه چیزی رو بهت بگم؛ می دونم شاید دیر باشه ولی باید بگم......
خرررررر نشیا!!!! هنوز وقت هست!" =)) rolling on the floor

یعنی یه همچین دوستایی دارم من! 


خواهرش میگه مادرم میمیره؛ مادرم زنده نمی مونه ....
من به مادری فک می کنم که بچه اش مرده؛ بچه اش زیر شکنجه مرده! زیر شکنجه ...

چقدر چیپیم ... چقدر دغدغه هامون چیپه ... چقدر غصه هامون الکیه... 

یه سری هم هستند که فک می کنن آدما اسباب بازین! که هروقت دلشون خواست  یکی رو بندازن کنار و دوباره هروقت دلشون خواست برگردن سراغش! 
این آدما خیلی که واست ارزش داشته باشن یه بار، دوبار که برگشتن می بخشیشون و به رو خودت نمیاری... ولی دوبار که بشه سه بار دیگه حوصله شون رو هم نداری ... بس که سابقه شون خرابه...  
لذتی که در نون پنیر و خرما هست احتمالا تو یه سری چیزای دیگه هم هست. ولی فعلا داره خیلی می چسبه D:
حال مسخره ایه که بشینی و مناظره ای رو ببینی که هر کدوم از طرفین تلاش می کنن که نشون بدن که بهتر می تونن مردم کشورت رو بدبخت کنن...
هر دفعه که کلمه sanction و میشنوم یاد اوضاع داغون ایران میفتم و آدمایی که زندگی واسشون سخت تر میشه؛ یاد تحریم  دارو و آدمایی که دارن بیصدا و تک و تنها میمیرن! 
حال بدیه ...
فک نمی کردم هیستیریونیک بتونه اینقد حاد باشه!
ولی مث که می تونه حاد تر از این هم باشه! 
از یه جایی به بعد ترحم برانگیز میشه!


من از کی اینقدر رقیق القلب شدم؟! که تا یکی عروسی پپول و تبریک میگه دلم فشرده میشه و اشکام میاد پایین!
هیچ وقت فک نکرده بودم نباشم عروسیشو! 
هیچ وقت فک نکرده بودم اینقدر سخت باشه ...
دلم اونجاست 
اگه TA نبودم ...
حال آدم و خیلی خوب میکنه دیدن آدمایی که هنوز سعی می کنن اخلاقی زندگی کنن
آدمایی که جوگیر نیستن و هنوز خوب و بدشون رو نه از روی عادت های جامعه که با منطق و عقل و استدلال انتخاب می کنن
آدمایی که بیشتر از اینکه حرف بزنن، فکر می کنن ... می خونن ... نگاه می کنن ... گوش می کنن ...
خیلی خوبن این آدما
حتی دیدنشون آرومت می کنه


گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو


یه indoor frisbee،  پنج شش تا دانشجوی grad خسته
اینقد بخندی واسه ۷-۸ دقیقه که خستگی از تنت در بره
یعنی همچین lab ی داریم ما!! 
بلاخره استاد محترم رضایت داد که  به ددلاین نمیرسیم! و Have a good weekend!
بعد از ۳-۴ هفته بلاخره یه ویکند رو خونه بودم. بدون استرس D:
یعنی حتی از گردگیری و مرتب کردن احساس خوشایند زندگی کردن داشتم اینقد که این مدت واسه خودم زندگی نکرده بودم! 

چقدر دلم می خواست می تونستم عروسی پپول و برم ...
هر وقت بهش فک میکنم دلم میگیره ...
شدیدا دیدن این مستند در مورد بختیار توصیه میشه. هرچند همه از دوستان بختیار هستن و کلا جانبدارانه ساخته شده ولی مهم اینه که شنوده عاقل باشه! نکته های خیلی زیادی میشه ازش فهمید. 
به نظرم بختیار حسن نیتش و نشون داده بوده و واقعا می خواسته یه کاری واسه کشور بکنه. و از اون طرف هم قبول دارم که خیلی دیر شده بوده؛ ولی اگه شور انقلابی جوونای اون موقع رو نگرفته بود و خمینی اون جوری موج سواری نکرده بود شاید الآن اوضاع خیلی بهتر بود! 
امیدوارم نسل ما ببینه و درس بگیره! نه اینکه باز تاریخ تکرار بشه! 
وقتی این و دیدم با خودم فک می کردم اگه خاتمی یا موسوی تو دوره ی الآن نقش بختیار رو بازی کنه و خامنه ای بهش یه سری اختیارات بده تا اوضاع درست بشه مگه ما همون کاری رو که نسل قبل کردن نمی کنیم؟! به نظرمون مزدور میاد و به کمتر از تغیر کامل حکومت رضایت نمی دیم. با کلی هزینه و آینده ای که معلوم نیست!
ترسناکه ... 
اگه آدم یه کاری رو خیلی دوست داره انجام بده، همون موقع که سنشه باید انجامش بده! شده قایمکی یا اینکه حتی بجنگه واسش! ولی تو همون سن بره سراغش! وگرنه عقده میشه! بعد یه جایی میره سراغش که دیگه خیلی ضایع هست! خیلییی ...
طرف نوشته آب معدنیای ایران سرطانزاست!  آب معدنی ها تو خارج یه هفته تاریخ مصرف دارن! ولی آب معدنی های ایران رو اگه یه سال هم نگه دارین خراب نمیشه و بهش مواد نگه دارنده میزنن و ...!!!!

میگه می دونی چرا هرکی میره مکه آرامش داره؟ واسه اینکه کعبه روی یکی از چارترهای (؟!!!) انرژی هست و دنیا همه انرژیه و اونجا انرژی زیاده و ...
آخه چارتر؟!! چارتر؟! عزیزم! اون چاکراهه نه چارتر!

یعنی همچین آدمایی هستیم ما!
چقدر دلتنگ سحر و افطارهای ایرانم 
با پپول میرفتیم آش رشته و حلیم می گرفتیم 
با نون و پنیر و سبزی با چای شیرین 
چقدرررر خوووب بوود
یا سحرا که بابا غذا رو گرم میکرد و بعد میومد صدامون می کرد
بعد یه گوشه میشِست دعای سحر می خوند ...
کی بشه باز اون روزا تکرار بشه ...
میشه اصلا؟!
یعنی آدمو برق بگیره جو نگیره!!
حق النفس...
پارسال مامان بابا این موقع اینجا بودن
چقدر خوووب بود ...
دلم همشون و می خواد 
دلم می خواد برم ایران
بعد یه عالمه وقت واسه خودمون داشتیم. بعد با "ا" میرفتیم جاهایی رو که دوست داشتم بهشون نشون میدادم. میرفتیم خانه هنرمندان، از اون چیپس و پنیر ها سفارش میدادیم با قهوه هاش! میشستیم رو بالکنش و آدما رو نیگاه میکردم. که بهش می گفتم 4-5 سال پیش یه آقای تنهایی بود؛ که نگاهش من و گرفت ...
میرفتیم تئاتر شهر
میرفتیم دربند و درکه دل جیگر میزدیم
یا اون کافی شاپه بود تو ولی عصر، می رفتیم کافه گلاسه می خوردیم
میرفتیم نیک، جیحون، چشمه! کتاب ورق میزدیم
میرفتیم جاهایی رو که یه عمر زندگی کرده بودم و قدم میزدیم....

بعضی وقتا هم خوبه آدم با یه دختر قرتی باشعور دوست بشه! :))
همین جوری ...
اکثر کسانی که دائم تاکید می کنند "ببخشید من صریحم"، صریح نیستند، تندند، زبانشان رنج بیهوده می دهد، و چون خودشان متوجه این نقص هستند مجبورند ضعفشان در کلام و ارتباط همدلانه با مخاطب را زیر نقاب صراحت پنهان کنند. صراحت خوب است، اما بیان تند حرفی که در کلمات نرمتر و محترمانه تر هم می نشیند، خشونت کلامی است. این خشونت یکی از موانع شکل گیری گفتگو و تفاهم این روزهای ماست.
چقدر حرف که ...
فکر می کردم هنوز گوشی واسه شنیدن هست ... 


یادته یه بار بهت گفتم هیچ وقت فکر نمی کردم  به اینجا برسم!
هیچ وقت  هم فکر نمی کردم تو  به اینجا برسی!

اون باکسِ سیب بود، یه دونه سیب فاسد اون وسطا بود ...
همین دیگه!
کاش میشد یه سری آدما رو تو زندگی مثل  تو فیسبوک هایدشون کرد!!