الآن مثل اگنس دوست دارم که تنهایی توی کوه های آلپ زندگی کنم؛
و از همه تون خبر داشته باشم؛
j'ai beaucoup des paroles; mais il n'y a pas de personne les entend;
en fait je pense que personne ne les comprend pas ;
c' est un erreur!! je ne peux pas comprendre...
من عصبانیم؛
یعنی اینقد احمقم که باز با همون حرفا و وسوسه ها اومدی سراغم؛
بدبختی این جاست که واقعا احمقم؛
اه!! من یه دختر لوس ضعیف احمقم که فقط بلده حرف بزنه؛
حالم از خودم به هم می خوره؛
باز تو اون مدام که حوصله ی خودم و هم ندارم چه برسه...
پس بهم گیر ندین، چون ظاهر رو هم نمی تونم حفظ کنم...
تا میام غر بزنم میگی هیییییییییییییییییییییییییییییییییس! صبر کن! الآن نه!
من هفتی، تو هم دل سنگین؛
باباجان! من عجولم؛ درست هم نمیشه؛
جون من، این یکی رو بی خیال شو!!
هوا بد است؛
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
میشه من و محکم تو بغلت بگیری؛
که خودم و یه لحظه ول کنم و دیگه دلهره ی هیچی رو نداشته باشم؛
که باورم بشه...باورم بشه همه ی اون چیزایی رو که بهم قول دادی؛از این همه بار خسته ام؛ حتی اگه بگی فقط فکرشون هست...
من همه رو دوست دارم؛
پس برای اینکه به کسی آسیبی نرسونم، از همه فرار می کنم؛
میگه فک کردی از کجا باید شروع کنی؟
هرچی تو ذهنمه بهش می گم؛
میگه باهم شروع می کنیم؛
ولی این دفعه دیگه شوخی نداره؛ بد شروع می کنه؛
همه چی به هم ریخت؛ با همون یه جمله؛ با همون یه دستورالعمل؛
همه چیز فرو ریخت؛ شکست؛
چیزایی که بودن، که فک میکردم هستن دیگه نیستن؛
دیگه نمی تونم خودم و گول بزنم؛
شکستم؛
هیچی ندارم؛ هیچی برام نمونده؛
حتی رویاهای کوچیکی که دلم و بهش خوش کرده بودم؛

تو من و شکوندی؛ خودت هم باید من و بسازی؛ همون جور که خودت می خوای...
به حرفاتون گوش دادم؛ ولی یاد نگرفتم حرف بزنم؛
گریه هاتون و دیدم؛ ولی یاد نگرفتم گریه کنم؛
حالم بده؛
دلم می خواد حرف بزنم؛
دلم می خواد گریه کنم؛
سر سمینار یاد کلاس ارائه مطالب میفتم؛ و اولین سمیناری که با الی ارائه دادیم؛
یاد "ا" میفتم؛ و سوالایی که پرسید؛ یاد شیطنتی که فک میکردم تو چشماش بود؛
باز به قول استاد از اون اتفاقات مورفی میفته؛ اون قد شوک میشم که نمی دونم چی کار کنم؟!!
مامان که زنگ میزنه باهاش الکی دعوا می کنم؛ غلط کرده که اون حرفا رو زد( یه آدم دیگه ای)
مامان میگه تو دیوونه ای مریم؛
حالا می خوای چی کار کنی؟! می گم هیچی! میذارم هرچی پیش بیاد! هیچکی ارزش تلاش کردن و نداره؛
میگه پس چرا واسه "ا" ...؟؟ آخه بچه بودم...
بازم "ا"؛ یه لحظه می ترسم؛ از تکرار اون چیزی که برا اومدن "م" اتفاق افتاد؛
حالم بد میشه؛ با یاشیل قرار گذاشتم که باهم این و تمرین کنیم؛ کار عملیمه؛
هرچی فک می کنم به هیچ نتیجه ای نمی رسم؛
اوست که عزیز می کند و اوست که ذلیل می کند.
با خودم هی تکرار می کنم؛
هنوز علتش و پیدا نکردم؛ باید به یاشیل بگم که اشتباه کردم؛ همیشه هم نمیشه فهمید؛
یعنی ممکنه به خاطر "س" باشه؟!! یعنی دلش و شکوندم؟؟!
اون که خیلی طبیعی برخورد کرد! اصلا ...
حالم بد میشه از اینکه هنوز خودم و نمی شناسم؛ هنوز نفهمیدم چه مرگمه...
از ناتوانی خودم گریه م میگیره؛ می گم همه گوشاشون و بگیرن و شروع می کنم به غر زدن؛
شاید نباید می گفتم که گوشاشون و بگیرن! ترسیدم که بفهمن من چقد کم اوردم؟!!
بازم آروم نمیشم؛
دلم می خواد با یکی حرف بزنم؛ ولی اون قد حالم بده که مطمئنا میرینم به حال طرف!
مگه میشه جلوی درد کشیدن یکی رو گرفت؟! باید اونقد درد بکشه که خودش دیگه با تمام وجود خسته بشه و بخواد که همه چی تموم بشه؛ وگرنه...
به این فک می کنم که چقد این جوری خوبه!
هنوز به نتیجه ای نرسیدم؛ میشینم این بازیه رو میکنم؛ تا 48650 میرم!
هنوز به نتیجه ای نرسیدم؛
مخم دیگه داره می ترکه؛
همه چی رو میزارم به حساب کم اوردنم؛
ولی....
تشنمه...
خیلی تشنمه...
یه لیوان آب به من بده ...
یه لیوان...

خواهش می کنم؛ یه لیوان دیگه...
تنها ماندم...
تنها ماندم...
...
خدایا بهم صبر بده!

کاه کمرشکن شنیدی؟!!
یک کاه کافی بود!
این که کوه بود!

خدایا! صبر بده! صبر بر شادی.
به بابا می گم عوارض این قرصه چیه؟
میگه عوارضی نداره، بخور!
بروشورش و که نگاه می کنم نوشته:
بی خوابی، تهوع، اغتشاش شعور!!!، توهم!!! ...
میگم بابایی پس اینا چیه که اینجا نوشته؟!!
میگه واسه تو خل مشنگ عوارض نداره! بخور
!!!!!!!
سندروم روده ی تحریک پذیر
!!!!
چایی نخور!
قهوه نخور!
شکلات و بیسکوییت کاکائویی نخور!
آدامس نجو!
...
پس دیگه من چی بخورم؟!!!
ااااه!! از تو کیبورد مورچه ی زرد بیرون میاد!!
عصبیم کردن