عجب مصاجبه اي بودا! بر عكس دانشگاه اميركبير كه 3 دقيقه سوالاي چرت و پرت پرسيدن‚ اينجا يه ربع فقط سوال پيچم كردن! از هرچي كه خونده بودم! فك كنم رد شدم (;
دارم مي جنگم! دارم براي زندگيم مي جنگم! براي همه ي اون چيزايي كه يه روزايي مي خواستم و فراموششون كرده بودم! براي زندگي! باز شدم همون مريم سابق! همون كه پر از انرژي بود! همون كه به همه انرژي مي داد! همون كه هرچي مي خواست به دست مي اورد! يادته يه روزي واست غيرقابل تصور بود؟!!!
چقد دوست داشتم بقيه هم كنارم باشن! كه اونا هم بجنگن! كه وايسن و از تلاششون لذت ببرن! از اينكه زندگيشون و مي سازن! نه اينكه ...!
مامان داد می زنه هنوز مثل بچه ها باید دنبالت بدوام که یه چیزی بخوری؛
حالم از بوی غذا به هم می خوره؛ ولی چیزی بهش نمیگم و میشینم سر میز و با غذا بازی می کنم!
یاد دکتر "م" میفتم که وقتی محسن داشت بااحساس می خوند گفت " عالی بود! خیلی خوب بود! واقعا شعر قشنگی بود! شاعرش کیه؟!!" و بعد از پسرش تعریف کرد که هروقت از کانادا میاد مامانش یه عالمه غذاهای رنگی براش می پزه و آخرش علی می پرسه که نونشو از کجا خریدین؟!! و یاد اون شب تو باغ میفتم و آدمایی که هرکدومشون الآن یه جایین و پراکنده شدن!
آخرش هم خودم نمیفهمم که چرا اینا یادم اومدن!
حالم از بوی غذا به هم می خوره؛ ولی چیزی بهش نمیگم و میشینم سر میز و با غذا بازی می کنم!
یاد دکتر "م" میفتم که وقتی محسن داشت بااحساس می خوند گفت " عالی بود! خیلی خوب بود! واقعا شعر قشنگی بود! شاعرش کیه؟!!" و بعد از پسرش تعریف کرد که هروقت از کانادا میاد مامانش یه عالمه غذاهای رنگی براش می پزه و آخرش علی می پرسه که نونشو از کجا خریدین؟!! و یاد اون شب تو باغ میفتم و آدمایی که هرکدومشون الآن یه جایین و پراکنده شدن!
آخرش هم خودم نمیفهمم که چرا اینا یادم اومدن!
یه زمانی خوب بودم چون بیعرضه بودم!
زمونه کاری کرده که خیلی کثیف شدم! که دیگه "ف" هم بهم میگه!
هرچند از کثافتای وجودم حالم به هم میخوره؛ ولی خیلی چیزا رو میدونم! خیلی چیزا رو تجربه کردم!
تو الآن مثل اون روزای منی! یه وقتایی میخوام مانع بشم! بشم کاسهی داغتر از آش و ...! ولی بعد با خودم میگم شاید لازمه! که بزرگ بشی! که دنیا رو بشناسی! که اینقدر همیشه خوب نباشی.
زمونه کاری کرده که خیلی کثیف شدم! که دیگه "ف" هم بهم میگه!
هرچند از کثافتای وجودم حالم به هم میخوره؛ ولی خیلی چیزا رو میدونم! خیلی چیزا رو تجربه کردم!
تو الآن مثل اون روزای منی! یه وقتایی میخوام مانع بشم! بشم کاسهی داغتر از آش و ...! ولی بعد با خودم میگم شاید لازمه! که بزرگ بشی! که دنیا رو بشناسی! که اینقدر همیشه خوب نباشی.
Subscribe to:
Posts (Atom)