عاقلا از اشتباهات دیگران درس میگیرن؛ باهوشا از اشتباهات خودشون!
ولی احمقا هیچوقت درس نمیگیرن!
اشتباه کردم! اینجا رو اشتباه کردم!
باید به اونچه که حس می کردم اعتماد می کردم! نه اینکه ببینم بقیه چی می گن!
حالا هم خودم باید یه جوری درسش کنم!
میدوم! جلوتر از همه!
آره! فرار می کنم! از خودم! از همه ی فکرایی که تو سرم می چرخه و کسی نمی فهمشون!
دلم می خواست بمونم ! میون همون جنگلا!
تنهای تنها! و برا خودم زندگی کنم! به دور از همه چیز و همه کس! چه آرامش خوبی داشت!
حالا میدونم زندگی همه ی اون کاراییه که نمی خوای انجامشون بدی یا دوسشون نداری یا فک می کنی نمیتونی ولی باید انجامشون بدی!
برخورد ما
بر حسب اتفاق
تماشایی ست!
در او تلاش و کوشش مغرور ماندن است!
در من گریزگم شدن و اغتشاش گام!
عصبانیم!عصبانیم! عصبانیم!
حوصله ی هیچ کس و ندارم!
می خوام دیگه به کارای خودم برسم!
فرصتی نمونده! شاید 2-3 ماه!
اااااااااااااااه!
حالم از اين موش و گربه بازيا به هم ميخوره!
بيا يه بار هم كه شده رو باشيم!
ازاین همه پیچیده فکر کردن خسته شدم!
ازدیدن آدمایی که اینقد پیچیده فک می کنن و همه چی رو سخت می گیرن خسته شدم!
دلم سادگی می خواد!
هی! مواظب گوسی من باشیا! به خاله ش هم بگو یه جور خوبی سیاش کنه که خواستنی باشه!
آره! می­دونم! الآن خیلی فشارا زیادن! اونقد که داری له میشی!
می­دونی! چند ماهِ دیگه، هیچ­کدومش نیست! فقط تویی! می­تونی آروم و راضی برگردی و به این روزا فک کنی؛ یا اینکه حتی از به یاد اوردنش هم حالت بد بشه! این دیگه دست خودته!
نیستم! تا آخرش نیستم! من نه حالشو دارم، نه انرژیشو! از من گذشته! به قول یکی "پیرتر از آنم که از نو متولد شوم".
همین که بی­خیالت میشم، میای آروم سرک میکشی تو خوابم!
خندم می­­گیره! از اینکه منتظرین که منم مثل لنی یهو بزنم زیر همه­چی!
نه بابا! هنوز هم لنی رو دوست دارم! ولی تا اونجایی که گند نزده به داستان!
شما هم الکی منتظر نباشین! الآن عقلم اونقد دیکتاتوره که جایی برا احساس نذاشته!
محکم باش! نه برا من؛ برا خودت!
تو تو زندگی کم اوردی، من تو درس!
آره! تو میتونی یه کاری بکنی؛ ولی من...؟!!
حرفا می­مونه رو دلم! حالم بده! خیلی بد!
می­خوام بگم؛ ولی نمی­دونم چه جوری؟!
بی­خیالش میشم! مث همیشه! نمی­دونم چرا؟
با خودم می­گم باید باهاش کنار بیای! اونوقت می­دونی چی میشه؟!!
تو میای و همه­ی حرفا رو می­زنی! همه­ی اون چیزایی رو که نمی­دونستم چه­جوری بگم!
باورت میشه؟!!
این فاصله ها تقصیر منه! تقصیر من که نمی­تونم حرفامو بزنم!
آره! حق با تواِ!
کاش بلد بودم کمی دختر باشم!
گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه! گریه هم بی­اثر میشه!
هنوز هم می ترسی؟!!ازاینکه وابسته بشم؟!!
کاش می تونستم همه ی اون چیزایی رو که نمی دونی بهت بگم!
می خوام حرف بزنم!
چیزایی رو که نباید بگم میگم! همونایی که باید راز بمونن!همونایی که باید فقط مالِ خودِ خودم باشه!
مهم نیست!
اگه اینا می تونه کمک کنه پس دیگه مال من نیستن! مال هرکیه که به دردش میخوره! هرچند مرورشون خیلی حالمو بد می کنه!
نخواب! اصلا نخواب! یخ میزنیا!
دیگه از این غلطا نکنیا!
میگم باشه ولی می دونم که دروغ میگم!
یه بار دیگه! شاید هم چند بار دیگه! ولی دیگه proffesional شدم!
چی میشد CS هم تو دانشکده ی خودمون بود؟!!
اینجا فقط خوبیش اینه که می تونیم برا هم دست تکون بدیم!
باز فقط الکسه که می تونه آرومم کنه!
خالیم! خالیِ خالی! حتی برا خودم هم حرفی ندارم!
اگه نمی تونی بخوری واسه اینه که هنوز زندگی اونقدر واست تلخ نشده که اون برات شیرین باشه!
باز عکسا رو نیگاه می کنم!
ساده ان؛ ولی عمیق! شاید مثل خودت!
یعنی من دارم عاشق می شم؟؟!!
می خوام یه هفته بمیرم!
با خیال راحت!
ولی همه ی کارا افتاده برا همین یه هفته!
پس من کی می تونم بمیرم!
چیزی به پایان دو ماه نمونده ها!
دلم برا بی ربط جواب دادنات تنگ شده!
می خواستم منم باشم؛ ولی تو هم نبودی!
دلم تنگ شده؛ برا ابرا ؛ که بهت نشونشون بدم و پر از یه حس خوب بشم!
دلم تنگ شده؛ برا پروانه ها؛ پروانه های سفید؛ که نشونم بدی و پر بشی از یه حس خوب!
دلم تنگ شده؛ برا رنگین کمونی که فرقی نمی کرد از کدوم طرف شروع بشه!
می بینی؟!! فقط دلتنگیا موندن!
اون عکسا منو عاشق تو کردن!

مزاحم شما شدم
میدانم
تنها چراغ را روشن میکنم
گلها را در گلدان میگذارم
پنجره را باز میکنم
و بعد میروم...

ولی نه چراغیه؛ نه گلی؛ و نه پنجره­ای!
با یه تصویر گنگ و مبهم از خواب بیدار می­شی!
کثیف؛ پست؛ مزخرف.
تکذیب نمی­شه؛ شایدم تائید می­شه!
خسته­ای! خیلی!
ولی مگه میشه چیزی گفت؟!!
وباز میری پشت یه نقاب! که همه چیزو پنهان کنی! آخه این تصویرو هیچ­کی دوست نداره!
اگه وقتي ميتوني نخواي ‚وقتي ميخواي نميتوني
تا کی می­تونم باز نترسم از رفتنت! از تنها شدن!
می­خواستم با اون آقاهه، همون که تنها بود، حرف بزنم! خیلی حرف داشت برام! از چشاش معلوم بود!
می­خواستم یه حسی داشته باشم!
دلم می­خواست وسط اپرا داد بزنم! از همون جیغایی که تو ماشین زدم! ولی حیف که از تیمارستانای اینجا می­ترسم! اگه مثل تیمارستان "شکوه علفزار" بودن حتما داد می­زدم!
یکی می­گفت " زندگی اونقدرا هم پیچیده نیست! خیلی ساده هست! فقط تو هم باید ساده­ش بگیری!"
بعضی وقتا فکر می­کنم راست می­گفت!
شاید بعضی وقتا برا اینکه بگیم خیلی عمیقیم و پیچیده، زندگی رو می­پیچونیم و خودمون برا خودمون مشکل درست می­کنیم!
قضیه همونیه که دکتر "ت" می­گفت! فقط داریم ادای آدمای عمیق رو درمیاریم وگرنه زندگی باید خیلی ساده­تر از این حرفا باشه!
کاش بیخیال این قافله بشم و خودم برا خودِ خودم زندگی کنم!
باز هم باید تغییر کنم!
دیدن بچه ها خیلی دردناکه! اینکه اونا هم مجبورن بزرگ بشن!
می دونی؟!! مهربونی و گذشت مادرا در برابر ظلمی که کردن هیچه!
آدم خیلی باید ظالم باشه که برای فرار از چرایی زندگیش یکی دیگه رو مجبور به زندگی کنه!
کاش لااقل با مهربونی بی حدشون این ظلم و بیشتر نمی کردن!
دلم می خواد که آروم آروم برات گریه کنم و تو هیچی نپرسی!
دیگه واقعا رسیدم به آخرش! می فهمی؟!! به آخرش!!می خوام پیاده شم!


دیگه هیچ کس هیچی نمی فهمه!
نمیشه دوست داشتن رو خرید! نمیشه تنهایی رو فروخت! نمیشه...
يه اعترافي مي خوام بكنم!
يه چيزي داره اون تها خودشو به در و ديوار مي زنه!
يه چيزي داره اون تها مي ميره!
يه چيزي كه منم نميشناسمش! فقط مي دونم اگه بميره ديگه من من نمي شم!
خوب دیگه! حالا همه چیز کامله و جوره!
همون­جور که "ش" می­گه!
مثل وقتی سوم راهنمایی بودی! یادته!
اونجا هم یه شروع بود!
یه لحظه­هایی می­فهمم؛ می­فهمم که همه­اش اشتباه بوده! که حتی اشتباه خواستم! اونقدر مطمئن که فک می­کنم دیگه هیچ حسی ندارم! که فک می­کنم که آزادم؛هرچند سنگی!
چقدر این لحظه­ها کوتاهن! خیلی کوتاه!
و باز فک می­کنم که باید باشه! که یه چیزی ناقصه!
خیلی بدی! خیلی بدی اگه همه­ی اون چیزایی که گفتی دروغ باشه! که...!
بگو...! بگو که دروغ نگفتی! بگو!
اگه بعضيا با رفتنشون خودشون و ثابت مي كنن من ميخوام با موندنم وچودمو ثابت كنم!
ولی من نمی خوام هیچی رو ثابت کنم!
آخه بگو! بگو چی فک می­کنی! یه کوچولوشو بهم نشون بده که آروم بگیرم!
می­فهمی؟!!!!
كاش اونجوري بود كه فك مي كنين!!!
ديگه حتي تو...
نمي دونم! شايد خودم نخواستم!
کاش می­فهمیدم چی می­خوای بگی!
کاش حرفاتو به جای اینکه اینقدر بپیچونی ساده و مستقیم می­زدی!
اصلا چیزی می­خوای بگی؟!! یا من باز دارم برا خودم تعبیر و تفسیر می­کنم؟!!
داد می­کشم! داد می­کشم! داد می­کشم!
با همه­ی وجودم! از ته دل!
همه­ی اون چیزایی که مدتهاست رو هم جمع شدن می­ریزم بیرون!ولی هنوزم خالی نشدم!
دوست دارم میون یه دشت یا تو کوه داد بزنم!
تو هم میای؟!!!
فراموش کرده بودم! مدتها بود که فراموش کرده بودم!
احمق! همه­چی رو باز یادم اوردی!
همه­ی اون چیزایی که داشتم باهاشون بیگانه می­شدم!
ولی دیگه به همم نمی ریزه! دیگه فایلی واسشون وجود نداره!
دیگه حتی تو هم نمیفهمی!
آره! شاید منم نمی فهمم!
موقتی؟ نه؟!!
بگو باز همه چیز درست میشه! مثل روز اولش!
زندگی بازیه یا بازی زندگیه؟!!
ضعفا، شکستا و هر چیزی که تو بازیا پیش میان یه مپی از اتفاقات زندگین!
حالم از بازی کردن به هم می­خوره!
حالم از زندگی کردن به هم می­خوره!
از هردوشون متنفرم! متنفر!
باز زود جا زدی و عقب کشیدی؟!!
چه خوشت بیاد چه خوشت نیاد این رو باید تا تهش بری! حالیته؟!!!
تو یه لحظه­هایی از همه بدم میاد! از همه!همه!
اون وقتایی که خودخواه می­شن؛ و پست!
بیشتر از همه هم خودم!
در خاموشی نشسته­ام
خسته­ام
در هم شکسته­ام
من هستم
من هستم
من هستم
دیگه خودم ر­و هم نمیشناسم؟ این من پست و خودخواهه که با دیگرانه یا من مهربون و صبور؟!!!
چرا تا یه فکر خوبی می­کنم یه فکر کثیف و پست کنارش میاد؟!!
باشه! می­دونم! نباید انکارش کنم!
فک کنم آدم عاقل هم وقتی دیوانه بیند دیوانه شود! نه؟!!
یا بیماری من مسریه! البته باید خود طرف هم زمینه­ش رو داشته باشه! وگرنه چرا همه اینجوری نمیشن؟!!
"می­دونی درد تو بی دردیه!"
خیلی سنگین بود! و شاید تو اون لحظه... ؟!!
وااااااااااااااااااای!الآن دیوونه می­شم! یعنی درد چیه؟!! نکنه واقعا بی­درد باشم؟! چون شکمم سیره! چون مشکل مادی ندارم! چون ...! چون...!
احساس می­کنم بدترین دردا رو ...! نمی­دونم! شاید هم اشتباه می­کنم!
شایدم تو اون لحظه حق با تو بود! چون واسه دردای کوچیکه که آدم قیافه می­گیره و زار می­زنه! که بقیه فک کنن "واای! چه دردی داره"! وگرنه که قضیه­ی همون قضیه­ی نیش و اشک و ایناس!
باز رفتم تو اون مدایی که هیچی و هیچکس برام مهم نیست!
برام مهم نیست که آدما چی فک می­کنن؛ یا چی برداشت می­کنن!
هر کاری که دوست داشته باشم می­کنم!
هرچی دوست داشته باشم می­گم!
هرکی هم هرچی می­خواد فک کنه! اصلا مهم نیست!
فقط از یه چیز می­ترسم!
این که اینا نشونه­های بدیه!
این که اینا یعنی آدما برام مهم نیسن!
این که اینا یعنی باز شدم مثل اون روزایی که...! یعنی تو...؟!!!
نمی­دونم! نمی­دونم! نمی­خوامم در موردش فک کنم!
باز با مامان حرف میزنم!
باز یهو وسطش سگ می­شم!
باز پشیمون میشه از با من حرف زدن! ولی تنها کسیه که هنوز دلسرد نشده و از حرف زدن باهام نمی­ترسه!
یه mail، یه SMS، یه احوالپرسی ساده! ولی همهشون یه جورایی غیرمنتظره­ان!
آدما اونقدرا هم که به نظر میاد ...
آره! فقط منم که احمقم! و بی­لیاقت!
منتظر ناممکن بودن بهتر از منتظر هیچی بودنه! نیست؟!!
اگه بگم حالا دیگه مطمئنم بهم میخندی؟
حتما می­گی نوشداروی بعد از مرگ سهراب!
شاید دیر باشه ولی باز اون تهِ­تهِ دلم یه چیزی، یه چیز کوچولویی وول می­خوره؛ که نمی­ذاره ناامید بشم! که بهم آرامش می­ده! یه آرامش خوب! که تا حالا نداشتم!
کاش می­دونستم چیه؟!
آره! میخوام باز هم صبر کنم!