سنجاقکی شاید آمده نشسته روی گون. شاید ته قنداق تفنگ خورده به پاره سنکی شاید و سنگ در شیب کوه غلتیده پایین. بعضی سنگ­ها کمی می­غلتند پایین و متوقف می­شوند. بعضی سنگ­ها خیلی می­غلتند. چنان می­روند پایین که انگار تا قیامت قرار است بغلتند پایین. شاخه­ی خشکی انگشت­وار گیر داده می­شود به ماشه­ی تفنگ. سنجاقکِ شایدی، شاید می­ترسد، پر می­زند که فرار کند، یکی از بال­هایش گیر می­کند به خار گون و جر می­خورد. دو دست لوله­ی تفنگ را محکم می­چسبند، نشانه­اش می­روند سمت سینه، تا نیم وجبی سمت چپ سینه برای یک زخم قشنگ. سنگ همچنان پایین می­غلتد. ...سنجاقک بال بال می­زند، یک بال دیگرش هم جر می­خورد. سنگ هنوز می­غلتد و صدای شلیک در کوه می­پیچد...
ناربانو/شرق بنفشه

No comments: