الان دلم می­خواد بلد بودم ویولون بزنم؛ اونوقت ویولونم­و برمی­داشتم؛ با یه کوله پشتی که توش خرت و پرتام باشه؛ و مثل جهانگرد واسه خودم میرفتم و ویولون میزدم...
یا دلم می­خواد یه lab بزرگ باشه که من توش کار کنم؛ از صبح تا شب؛ از شب تا صبح؛ هی برنامه بنویسم؛ با الگوریتما ور برم؛ مسئله حل کنم...
یا دلم می­خواد بخوابم؛ برا همیشه؛ کسی هم بهم گیر نده؛ یه روز، دو روز، ... تا هروقت دلم خواست...

پ.ن:الان می­خوام خدای دنیایی باشم که هیچ­کی توش نباشه...

No comments: