کافی است! هر خاطره احتضاری را برمی انگیزد.
چه مرده هایی که در وجودم دفن شده اند!
مرده دختربچه ای که به بهشت اعتقاد داشت،
مرده دختر جوانی که گمان می کرد کتاب ها ، اندیشه ها و مردی که دوست داشت جاودانی اند،
مرده زن جوانی که سرشار از نشاط جوانی دردنیایی که نوید خوشبختی را می داد گردش می کرد،
مرده زن عاشقی که خنده کنان در آغوش لوییس بیدار می شد.
اینها همان اندازه مرده اند که دیه گو و عشق لوییس؛ آنها نیز قبر و جایی ندارند:
به همین جهت هم صلح و آرامش دوزخ را به آنها ممنوع کرده اند؛
هنوز به طور ضعیفی این را به خاطر دارند و ناله کنان خواب را می طلبند.
به حالشان رحمت آوریم همگی را با هم به خاک بسپاریم.
No comments:
Post a Comment