کاش دکتر یک چیزی تزریق می‌کرد چشم می‌بستم و باز که می‌کردم سر بی روسری، پشت میزم بودم. قهوه روی میزبود.  چراغ مادرم روی مسنجر روشن باشد. بگوییم سلام. بگوید سلام اونجا ساعت چند است؟  و اصلا یادم نیاید که چقدر تهران کماکان شهر من است. (+)

هنوز نرفته احساس می کنم برگشتن واسم سخته (البته اگه همه چی خوب پیش بره و سر کلیر شدن یه دنیا استرس بهمون وارد نشه!)
هنوز پاسپورت هامون از واشگنتن نرسیده 
ولی من هنوز امیدوارم که واسه عید بتونیم ایران باشیم 
شلوغی های قبل عید رو دوست دارم ...
قدم زدن جاهای مورد علاقه م با امین 
و از همه هیجان انگیز تر پیچوندن همسرجان ها و شب تا صبح با پپولی چرت و پرت گفتن D: 

1 comment:

patan said...

delam vase esme khodam ke biad to bloget tang shode ...
cheghad nistam ...
cheghaaa...aaad ....