می خوام سرت داد بزنم؛ یا چه می دونم یه جوری جلوتو بگیرم؛ ولی یادم میاد که به خودم چه قولی دادم.
سعی می کنم بی خیال بشم.
ولی سخته؛
حکما خیلی درد داره که میره میگرده تا اون لایه های زیری رو؛ و یه دردی رو پیدا می کنه که از جنس خودش نیست؛ ولی خیلی درده؛ یه دردی که تلخیش عادت شده؛ اونقد که فک می کنی فراموشش کردی.
و تو رو می بره به واقعی ترین سرزمینها و همه چی رو باز برات تکرار می کنه؛
تکراری که خودت باید باز همه رو از نو تجربه کنی؛
که باز اون زخم قدیمی ها دهن باز می کنن؛
یعنی باز یه بازیه؟! من که بهت گفتم از این بازی بدم میاد!
حکما خیلی درد داره دیگه؛
به مریم عزیز؛
نه!
به او که خودش می داند بهترین است!

No comments: